قصه عشق-قسمت11


ذوق زده گفت : جان من ....خانم هايده جان ترانه جديد خونده.

خنده ام گرفت .

گفتم نه بابا از اينم مهمتر

با عصبانيت گفت : حرف دهنت رو بفهم پسر جان . از اين مهمتر خبري تو دنيا وجود نداره . فهميدي . بعد با دلخوري گفت:از چشمم افتادي .

به شوخي گفتم كجا آقا ، رو دماغتون.هميشه در مورد دماغ گنده اش سربه سرش ميذاشتم . تا اينو گفتم : به خنده افتاد و گفت : خيلي خوب حالا بگو ببينم چه خبره .

گفتم : با اجازتون زنم گرفتم.

از تعجب گفت:ا........ووووووو.....بگو جان من......

گفتم بجان شما.........

گفت: سر بسرم ميزاري

گفتم : بخدا نه.......

گفت: ضرغامي بميره راست ميگي؟

گفتم خدا نكنه آقا بله راست ميگم .

پرسيد تو قبل از عيد كه آدم....ببخشيد مجرد بودي

گفتم : يه دفعه پيش اومد .

گفت: احمد آقاجان عمو ضرغام و.... سر كار نذاشتي .

نا خود اگاه صدام بلند شدو گفتم: آقا مثه اينكه شما مارو گرفتين ها .گفتم نه.يكدفعه پيش اومد چهار روز پيش زنمون دادن

خودش رو جمع وجور كرد و گفت: بله ...بله.. فهميدم.بعد با لحني كه معلوم بودخيلي خوشحال شده گفت: احمد آقا جان پس شيريني رو افتاديم.

گفتم چشم روي دوتا تخم چشمام. بعد اضافه كردم من امروز وفردا كار دارم نميتونم بيام خودت يه جوري قضيه رو راست وريس كن

گفت: آهان اما راست وريس كردن كار ها براي دو روز خرجت رو ميباره بالا. گفتم باشه قبولت دارم .گفت دوتا كاست با حال از خانم هايده جان.

گفتم باشه چشم .

گفت چشمت بي بلا . برو خيالت تخت. آب از آب تكون نميخوره.اصلا" دو روز اول مدرسه كه مدرسه بشو نيست. فقط قولت يادت نره ها

گفتم : نه .....مگه تا حالا بد قولي هم داشتيم ؟

گفت الحق و والانصاف...نه

گفتم : پس فردا وپس فردا نه چهارشنبه ميبينمت.

گفت: باشه وبعد كه دوزاريش افتاد . دستپاچه گفت اين كه شد سه روز

خنديدم و گفتم امروز كه خودم نيومدم فردا و پس فردا رو هم مهمون شما وخانم هايده جان هستم.(اين تكه رو مثل خودش بيان كردم) خداحافظ

گفت: خيلي بد جنسي اگه دوستت نداشتم ميدونستم چه پوستي ازت بكنم.

گفتم دل بدل راه داره آقاي ضرغامي خداحافظ

خدا حافظي كرد وگوشي رو گذاشت. با خيال راحت از سه روز آينده به طرف جام جم حركت كردم.

راه خيلي نزديك بود و زود رسيدم.اول يه سر رفتم امور اداري ، با بچه هاي اون قسمت سلام وعليكي كردم و يكي دوتا كار داشتم ، رديف كردم. راجع به ورودم به دانشكده بعنوان سهميه سازماني قولهايي بهم داده بودند كه اعلام كردند مصوبه اش را از مديريت گرفته اند وبمحض ارائه مدرك ديپلم ميتونم بعنوان سهميهء سازماني بدون كنكور وارد دانشكده سازمان شده و تحصيلات دانشگاهيم رو شروع كنم خيلي خوشحال شدم .بچه ها با اينكه نبايد اينكار را ميكردند اما يك كپي از نامه موافقت مديريت رو بهم دادند.

با دمبم گردو ميشكوندم خدارو شكر كردم به خاطر اين همه محبت كه در حقم كرده بود اين دومين هديه مهم زندگيم بود كه در طول يك هفته گذشته گرفته بودم.

خوشحال وخندان به طرف واحد دوبلاژ رفتم از در واحد كه وارد شدم خدا رحمتش كنه : آقامهدي (آژير) رو ديدم .داد زد و گفت:خودش اومد. بعد يه ورقه تكست داد دستم گفت بموقع رسيدي بدو تو استوديو اين دو خط و بگو.

گفتم سلام.

گفت عليك سلام.

گفتم بزارين من بد بخت از راه برسم .

گفت خوب رسيدي.........حالا برو تو.....

بعد منو بزور داخل استوديو فرستاد. مازيار بازياران و تورج نصر داشتند طبق نقشهايي كه داشتند تو سرو كله هم ميزدنند ونقششون رو ميگفتن . با سر سلام عليك كردم و نشستم پشت ميكرفون دو خطي كه آقامهدي ميگفت :يه چيزي نزديك به دوازده دقيقه فيلم بود كه تا سينك بزنيم و بگيم يه چيزي نزديك دوساعت وقتمونو گرفت بالا خره تموم شد واز استوديو زديم بيرون به آقا مهدي گفتم خب اگه من نرسيده بودم چيكار ميكردي

نه گذاشت و نه برداشت گفت : خب ميداديم يه خر ديگه ميگفت .بعد هم زد زير خنده .

كمي شوخي كرديم و گفت تو كجا بودي پسر ، باز غيبت زده بود .

گفتم راستش گرفتاري خانوادگي داشتم .اين جمله رو با تبختر وتفاخر گفتم

جوري كه با حالتي جواب داد : آره ارواح عمه ات حتما" دنبال خرج زن و بچه بودي ؟

مازيار وتورج داشتن دهن ما دوتا رو نيگا ميكردن و منتظر بودن ببينن من چه جواب دندان شكني بهش ميدم .

آخه ما هميشه كر كري داشتيم ، البته كاملا" شوخي . چون آقا مهدي بي اغراق حكم استاد وبزرگ من رو داشت

من قيافه اي گرفتم وگفتم البته بچه كه نه ، در همين حال شروع كردم با حلقه دستم ور رفتن و ادامه دادم اما زنم خب يه جورايي بله .

يه نيگاهي به من كرد و يه نيگاه به حلقه، چند لحظه سكوت و بهت و در حاليكه انگشتش رو سرم گذاشت گفت : ......ا..ا..ا.......فاتحه ؟........

گفتم : فاتحه ........

گفت :بالاخره كدوم يكي ماست خورتو گرفت(منظورش دوست دخترام بود) گفتم : عمرا".....هيچكدوم .

گفت: پس كي ؟

گفتم : دختر داييم .

گفت : اميدوارم ....ولش كن نفرينت نمي كنم بعد خنديد واومد باهام ماچ وبوسه كرد ودر گوشم گفت : خوشبخت باشي .خوب كاري كردي.

در اين زمان مازيار پريد وشروع به ماچ وبوسه كردن و تبريك گفتن .بعدهم نوبت تورج رسيد .

در همين حال آقا مهدي شروع كرد به جار زدن كه: آهاي ايهاالناس . آخه من دردم رو به كي بگم . ما اين احمد به اين خوبي تو اين مملكت داريم اونوقت ميرن خر از قبرس وارد ميكنن. اصلا" انگار نه انگار اين همون آدمي كه چند لحظه پيش در گوشي اون حرفارو بمن گفته.

بچه هاي يكي يكي جمع مي شدندكه بين چي شده باز آقامهدي شلوغ بازي درآورده كه متوجه ماجرا شده ومي اومدن به من تبريك ميگفتن.

خلاصه تا سرم رو چرخوندم. ديدم ساعت دوازده ونيم وبايد خودم رو زود برسونم مدرسه نازنين.واسه همين از بچه ها خداحافظي كردم وبدون اينكه به گروه كودك سر بزنم به طرف تجريش حركت كردم .

اينم اضافه كنم مازيار از كهنه كاراي دوبلاژ و صميمي ترين دوست من تو واحد بود با اينكه اختلاف سني زيادي با هم داشتيم اما دوتا رفيق خوب بوديم.

وقتي رسيدم دم مدرسه تازه زنگ خورد . در محلي كه قرار گذاشته بوديم وايسادم تا نازنين اومد. اول كه رسيد يه ماچ آبدار منو كرد و بعد گفت: سلام.

گفتم سلام خوشگل من. خيلي كيفت كوك تر از صبحه .

گفت خبر نداري امروز خيلي ها رفتن تو خماري .بعد با دست چند تا از همكلاسيهاش رو كه كمي دورتر وايساده بودن نشون داد و گفت : اين ماچ آبدار هم از ته قلبم براي عزيز ترين چيز تو دنيابرام يعني تو بود و هم براي كم كردن روي اون بچه ها بود

پرسيدم دوستات هستن گفت آره ولي حسابي حسوديشون شده.

بعد گفت ماشين رو روشن كن برو بغل دستشون

گفتم هرچي شما دستور بدين قربان دوباره ماچم كرده وگفت دوستت دارم منم گفتنم : منم

راه افتادم و رفتم نزديك دوستاي نازنين

شيشه رو داد پايين وگفت ببخشين بچه ها شوهرم عجله داره وگرنه ميرسونديمتون.

يه دستي تكون داد و شيشه داد بال و گفت برو .

از خنده مرده بودم . گفتم تو اينقدر بدجنس نبودي نازنين من

گفت: هنوزم نيستم عزيزم اما تو اين يه سال و نيم گذشته ، اين چند نفر خيلي من و دق ودرد دادن و چزوندن . بعد داد زد خداجون ازت ممنونم وباز پريد ومن رو يه ماچ ديگه كرد.

خيلي احساساتي شده بود. گفتم تو مدرسه چه خبر بود.

گفت : خيلي خبر ها ،خيلي ‌. اول يه جوجه كباب دبش به من ميدي ميخورم تا برات تعريف كنم

گفتم : اي بچشم با حاتم چطوري .

گفت با تو تو جهنم هم خوبم ،حاتم كه بهشته.

گاز ماشين رو گرفتم و به طرف ونك رفتيم. براي خوردن جوجه كباب حاتم.  

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان خارجی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 11 فروردين 1395برچسب:, | 10:33 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود