عجیب است  بسیار عجیب است  فرایند  تصفیه  بشدت  سرعت  و بازده دارد.  جلبک  کف دریاچه  طیفی کامل و همگون دارد و هماهنگ با  غلظت و نوع باکتریهای  شناور در آب دریاچه  در تمامی فصول  است . چون ترکیب  و ساختار فاضلاب یک شهر در فصول مختلف  دائما در حال تغییر است  و مشخصا فرایند  ته نشینی  و تصفیه هم  نا هماهنگ با این تغییرات . اما در اینجا  مانند یک سمفونی با هارمونی  پویا و هوشمند  در حال اجراست . جلبکها  , با کتریها و موجودات معلق در فاضلاب اینجا  در جهت تصفیه هرچه بیشتر و پاکی آب  هماهنگ هستنند . تو گویی این ساختار   با تمامی اجزایش  یک  کل واحد است .  یک کل هوشمند .

شولر  با بیان این مطالب غرق در یک هیجان  و شعفی بود  که من  تا به حال در او  ندیده بودم . شیدایی و شعف  "شولر"  و بیان آن مطالب مرا بسیار حساس کرد .یک شب سرد زمستانی که صافی آسمان  نفوذ سرما را بر  تن آدم بیشتر می کرد و صورت فلکی اوریون  بربالای سر دریاچه  کوچک تصفیه خانه بود . من و شولر  مشغول  نمونه برداری از  جلبکهای کف دریاچه بودیم .

بدون مقدمه شولر گفت: می دانی  من در کشوری  بدنیا آمدم  و رشد  و تکوین  پیدا کرده ام که یکی از مراکز ثقل  تفکر علمی مهندسی  بشریت و  احساس کالای  غیر ضروری و دست دوم  است چه  رسد به پذیرش متافیزیک و در نهایت  خرافه  انگاری  ولی با همه  اینها  من  معتفدم  جادو نوعی  تکنیک و فن وعلمی است که   پیچیده تر از تکنیک روز است و احساسات  و افکار عالی انسان  نهایت  کمال  دانسته های ما  .من به  حامل  احساس بودن  "جا"  و "مکان"  اعتقاد دارم . بدین معنی که انباشت و قلیان و جاری شدن  احساسات   در مکان اثری عمیق  ایجاد می کند . به عنوان مثال در میادین و مجالسی که  رقص و شادی و پایکوبی در انها جریان داشته بعد از گذشت سالها در آنجا موج شادی روان است  و در قربانگاها  , کشتارگاها , شگنجه گاها   بر عکس  امواجی از درد و عذاب  روان است .حرفهای  شولر  من را یاد  خانه ای انداخت در خیابان قدس (اناتول فرانس)  تقاطع خیابان پور سینا  دقیقا پشت دانشگاه تهران  که سالها قبل متعلق به یکی از اساتید دانشکاه بود که مدتی هم وزیر علوم عالی کشور بود  سالها بعد که این خانه مصادره شد  و تبدیل به مهد کودک شد به نام "ندای جهاد " پسر من خوش ترین دوران زندگیش را در آنجا گذراند . هر روز صبح که من او را  به این مهد کودک می بردم  مانند یک ماهی  قرمز کوچولو داخل تنگ  که قناتی با آب صاف وگوارا را دیده باشد از دست من لیز می خورد و در آنجا شناور می شد کودک و بزرگ در آن خانه پنهان ترین  شادیهایشان  شکوفا می شد . وحالا بعد از گذشت چندین سال که دیگر آنجا مهد کودک نیست  و قسمتی از دانشگاه تهران است  با گذر از کنار این خانه  حل شده در دانشگاه حس طراوت وجود رهگذر را  اشباح می کند .

شولر ادامه داد  از من پرسید: تو از گذشته این مکان  اطلاعی داری ؟نمی دانی  در گذشته  چه جایی بوده ؟  چه نوع احساسی  در این مکان  جریان داشته ؟ عملکرد  شگرف  تصفیه  خانه  در این مکان  من را  مجبور به رو آوردن به متا فیزیک  و ماورائ الطبیعه  کرده .

من گفتم : تا آنجایی که من می دانم اینجا   سالهای سال زمین بایر و شاید مزرعه بوده  و نه پرستشگاهی بوده و نه معبدی  و نه مکان خاصی. ولی یکی از گرامی ترین عزیزانم در همین جا  برای من و ادامه توسعه ساخت تصفیه خانه  جانش را فدا کرد .ساعتها نشستم  و ماجرای  خود و ربابه را  از ابتدا  برای شولر تعریف کردم .  بر خلاف تصور  من از شولر  او بشدت  تحت تاثیر ماجرای  ربابه قرار گرفت  ساعتها به مخازن و دریاچه  فاضلاب  خیره می شد . در یک نیمه شب سرد بهاری که با هم چشم به دریاچه دوخته بودیم و تصویر  ماه را در آب  می دیدیم  شولر گفت : محبت  اقیانوس بی کران اعتلا است و در هیچ قالب و نقش و کارکتری  نمی گنجد یعنی برای اجرای محبت لازم نیست  یک  مادر , پدر , همسر, یا هر نقش دیگری باشی  . که اگر باشی  سیلان  مهر و محبت تو در آن نقش و قالب محدود می شود . ربابه  مادر نبود و حامل مهر  غریزی مادری نبود  ولی جوشش محبت  او را از یک مادر  جلو تر برد او در این دریای خروشان  پایش  را به کف دریا زنجیر نکرد  و در این اقیانوس مواج شناور شد. او در این وادی  به روشن بینی و آینده  بینی  رسید و حادثه و مرگ زود هنگام تو را پیش بینی و جلو گیری کرد . راهی  را که صوفیان  و جوکی ها  از مسیر ریاضت  طی می کنند اینان  از شاهراه ابراز محبت  به کل پیرامون  و کل کائنات  سریع تر می پیمایند . شولر خیره به دریاچه نگاه می کرد چشمش برق عجیبی داشت . به من نگاهی کرد و گفت : می توانم در آغوش ربابه  آرام بگیرم؟ تازه داشتم به معنی سوال او فکر می کردم  که نا گاه  مانند یک ماهی تشنه  به داخل آب دریاچه خزید و شنا کرد  و شنا کرد  و شنا کرد  او یک ماهی مست  و شیدا بود .

با برآمدن ستاره صبگاهی  ناهید  درخشان از میان سپیده صبح  شولر  چون عاشقی  از  آغوش  معشوقش  بیرون  آمد و

گفت: خودش بود

 

 

تمام

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 16 آذر 1395برچسب:, | 22:13 | نویسنده : محمد |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود