فضيلت وخواص سوره قصص

تبلیغات

موضوعات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    یادداشت کن لذت ببر
    به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم مطالبی که در وبلاگ براتون گذاشتم مورد استفاده تان قرار بگیرد و خوشتان بیاید اگر هم از مطالب خوشتان امد یا دوست نداشتید حتما در قسمت نظرات بنویسید خوشحال میشم نظرات شما عزیزان را بدانم.این وبلاگ در تاریخ اذر ماه 1393 شروع به کار کرده برای شما دوستان عزیز.......... امیدوارم روز خوبی داشته باشید در وبلاگ بنده .

امکانات جانبی



ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 3467
    کل نظرات کل نظرات : 40
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 18

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 507
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 953
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 51
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 95
    آي پي امروز آي پي امروز : 169
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 318
    بازدید هفته بازدید هفته : 9420
    بازدید ماه بازدید ماه : 22746
    بازدید سال بازدید سال : 93830
    بازدید کلی بازدید کلی : 281225

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.140.186.189
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

پربازدید

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یادداشت کن لذت ببر و آدرس yaddashtkon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

فضيلت وخواص سوره قصص

فضيلت وخواص سوره قصص

 

 

قصص و نام دیگرش «موسی و فرعون»۱ بیست و هشتمین سوره قرآن است که مکی و ۸۸ آیه دارد.

 

از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله روایت شده است: اگر کسی سوره قصص را قرائت کند ده برابر تعداد کسانی که حضرت موسی علیه السلام را تصدیق یا تکذیب کرده اند به او حسنه داده می شود و تمامی فرشتگان آسمان و زمین در روز قیامت، به سود او شهادت می دهند که او راستگو و درستکار بوده است. ۲

 

 

آثار و برکات سوره



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:17
می پسندم نمی پسندم

شناسنامه حضرت يعقوب

شناسنامه حضرت يعقوب

 

حضرت يعقوب يكي از پيامبران الهي است كه نام مباركش 16 بار در قرآن آمده است.وي فرزند اسحاق ابن ابراهيم است .لقب يعقوب اسرائيل بود وفرزندان او را بني اسرائيل ميناميدند.او در سرزمين فلسطين به دنيا آمد.او چندين سال در كنعان ،سپس در حران زندگي كرد وبعد به كنعان بازگشت وهنگامي كه 130 سال از عمرش گذشته بود به همراه لقاي يوسف وارد مصر شد وپس از 17 سال سكونت در مصر از دنيا رفت وطبق وصيتش ،جنازه اش در مقبره خانوادگيش نزد قبر پدر ومادر در سرزمين فلسطين وشهر الخليل به خاك سپرده شد.

 

 سرگذشت حضرت يعقوب

 

قرآن مطلبي اززندگي ايشان جز آنچه در مورد گم شدن پسرش يوسف وحوادثي كه در آن رخ داده است بيان نفرموده ولذاهمه داستان را در سرگذشت يوسف ذكرميكنيم.

 

 

 شناسنامه حضرت يوسف



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:16
می پسندم نمی پسندم

شناسنامه حضرت یونس(ع)

شناسنامه حضرت یونس(ع)

 

نام مبارک حضرت یونس 4 بار در قرآن ذکر شده ودر چند جا نیز بدون اشاره به نامش مطالبی ذکر شده ونیز یک سوره از قرآن به اسم ایشان میباشد.نام پدرش متا از عالمان وزاهدان وارسته ونام مادرش تنجیس بود.

 

وی از ناحیه پدر از نوادگان حضرت هود واز ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود.ایشان به خاطر اینکه در شکم ماهی قرار گرفت با لقب ذوالنون (صاحب الحوت) یاد شده است.قبر ایشان در نزدیک کوفه ودر کنار شط فرات قرار دارد.

 

 

رسالت حضرت یونس(ع)



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:15
می پسندم نمی پسندم

سرگذشت اصحاب کهف ورقیم

سرگذشت اصحاب کهف ورقیم

 

از سال 249 تا 251 میلادی  پادشاهی به نام دقیانوس در کشور روم وشهر اُفسوس زندگی میکرد.وی مغرور جاه وجلال خود بود وخود را خدای مردم میدانست وآنها را به پرستش خود وبتها دعوت میکرد وهرکس نمیپذیرفت اعدامش میکرد.او6 وزیر داشت  که 3 نفر از آنها به نامهای تملیخا،مکسلمینا ومیشیلینا در طرف راستش و3 نفر دیگر به نامهای مرنوس،دیرنوس وشاذریوس در طرف چپش می نشستند ودقیانوس برای اداره امور از آنها مشورت میگرفت.دقیانوس در سال 1روز را عید میگرفت وجشن مفصلی توسط مردم بر پا میشد.در یکی از سالها یکی از فرماندهان به او خبر داد که ایران در حال لشکر کشی به سمت ما میباشد.دقیانوس از این خبر به لرزه افتاد طوری که تاج از سرش افتاد .یکی  از وزیران که تملیخا نام داشت با دیدن ایم منظره با خود گفت چگونه ممکن است خدا اینگونه بترسد؟

 

 

این 6 وزیر هر روز در خانه یکی از خودشان جلساتی میگرفتند وآنروز نیز تملیخا میزبان بود.در زمان مهمانی دوستان متوجه شدند که تملیخا ناراحت است .وقتی دلیلش را از او پرسیدند سخن از نظم آفرینش ونیز قدرت چرخاننده آنها کرد وسوالاتی در مورد آفرینش انسان و.... نمود وگفت که همه اینها آفریننده ای دارد.این سخنان بر دل وجان دوستانش نشست وآنها تملیخا را مورد مهر ومحبت خود قرار دادند وحق را به اودادند.



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:14
می پسندم نمی پسندم

داستانحضرت محمد(ص)-5

داستانحضرت محمد(ص)-5

 

دعوت پادشاهان به اسلام

 

با قرار داد صلح حدیبیه مسلمانان تا حدودی به آرامش نسبی دست یافتند بنابراین پیامبر فرصت کرد تا برای سران کشورها نامه بنویسید وآنها را به اسلام دعوت کند.اکنون 185 نامه از پیامبر به سران برخی از کشورها موجود است که نشان از منطقی بودن روش پیامبر است.این نامه ها برای سران بسیاری از کشورها از جمله قیصر روم،خسرو پرویز پادشاه ایران ،نجاشی پادشاه حبشه و... نوشته شده است.

 

جنگ خیبر


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:12
می پسندم نمی پسندم

داستان موسی و بنی اسرائیل

داستان موسی و بنی اسرائیل

 

موسی از سرزمین مصر خارج شد و وارد شهر مدین شد، سرزمینی پشت کوههای سینا در کنار سرزمین فلسطین. مدین شهر حضرت شعیب بود، مردی خداشناس و خداپرست. موسی ابتدا در مدین غریب بود، اما شعیب به او پناه داد و او را مانند دیگر فرزندان خود قبول کرد و به خانه ی خود برد.

 

 

سال ها از آن روز گذشت، شعیب به موسی چوپانی آموخت و موسی چوپانی ماهر شده بود و پس از مدتی با دختر شعیب ازدواج کرد. اگر چه در کنار شعیب بودن برای موسی از هرجای دیگری بهتر بود، اما او باید به یاری قوم خود می رفت و آنها را از جهل و نادانی دور می کرد و به تمام بی عدالتی ها در مصر پایان می داد.

 

سرانجام موسی به همراه خانواده اش عازم مصر، سرزمین مادری اش شد. در میان راه به بیابانی رسیدند. هوا بسیار سرد بود و در آنجا چیزی برای آتش روشن کردن وجود نداشت. ناگهان موسی نوری در دوردستها دید، احساس کرد آتشی در آنجا وجود دارد. به سرعت به سوی ان دوید، اما آن آتش یک آتش معمولی نبود،حرارت و سوزندگی نداشت.موسی بسیار تعجب کرده بود. در همین لحظه صدایی شنید:

ای موسی! من پروردگار تو هستم و تو را به عنوان پیامبر بنی اسرائیل انتخاب می کنم.



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:10
می پسندم نمی پسندم

داستان کودکی محمد(ص)

داستان کودکی محمد(ص)

 

در روزگاران گذشته،درسرزمین عربستان شهری بود به نام مکه.درشهر مکه قبیله های مختلفی زندگی می کردند. نام یکی از آنها قریش بود، قریش یکی از مهم ترین ومحترم ترین قبیله های عرب به حساب می آمد.

 

بزرگ قبیله‌ی عرب عبدالمطلّب بود. عبدالمطلّب ده پسر داشت که از میان این ده پسر، عبدالله از همه مهربان تر، شجاع تر و زیبا تر بود. عبدالله و همسرش آمنه زندگی بسیار خوبی داشتند، تا اینکه روزی، عبدالله راهی سفربه سرزمین شام شد. بار سفر را بست،از آمنه خداحافظی کرد و با کاروان به راه افتاد. چندماه گذشت، کاروانی که عبدالله به همراه آنها به سفر رفته بود باز گشتند، اما خبری از عبدالله نشد. کاروانیان به آمنه خبر دادند که عبدالله در راه بازگشت از دنیا رفته است.آمنه بسیار غصه می خورد، و تنها فکر کردن به این موضوع که تا چندوقت دیگر فرزندش به دنیا می آید، اورا آرام می کرد

 


مدتی گذشت، مهم ترین و بهترین لحظه ی زندگی آمنه فرا رسیده بود. کودک او به دنیا آمد، پسری بسیار زیبا، مانند پدرش. عبدالمطلّب، پدر بزرگ کودک از به دنیا آمدن او بسیار خوشحال بود،او با نگاه کردن به نوه اش به یاد پسرش عبدالله می افتاد.



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 28 بهمن 1394 ساعت: 1:8
می پسندم نمی پسندم

داستان قوم سباء،اصحاب رسّ وهاروت و ماروت

داستان قوم سباء،اصحاب رسّ وهاروت و ماروت

 

سرگذشت قوم سبا

 

سبا نام پدر اعراب يمن است.طبق روايتي از پيامبر مردي بود به نام سبا كه 10 فرزند داشت واز هر كدام از آنها قبيله اي از قبائل عرب بوجود آمدند.آنها جمعيتي بودند كه در جنوب جزيره عربستان ميزيستند،داراي حكومتي عالي وتمدني درخشان بودند،خاك يمن گسترده وحاصلخيز بود اما عليرغم اين آمادگي چون رودخانه مهمي نداشت از آن بهره برداري نميشد.

در آنجا بارنهاي زيادي ميباريد ومردم براي استفاده از آنها سدهاي زيادي ساخته بودند.آنها با استفاده از آب سدها باغات وسيع وسرسبزي بوجود آوردند كه بركات زيادي داشت.وفور نعمت بايد آنها را شكر گذار درگاه الهي ميكرد اما آنها به جاي شكر وسپاس روشي عكس به كار برده بودند وشكاف طبقاتي زيادي بوجود آمده بودوضعفا توسط زورمداران به استثمار كشيده شده بودند .

قوم سبا داراي 13 شهر بود كه در هر شهري پيامبري به ارشادشان مشغول بود وآنها را بسوي خدا دعوت ميكرد.اما همواره مورد تكذيب قرار ميگرفتند.در نتيجه خداوند موشهاي صحرائي را مامور كرد تا سدها را از درون سست كنند ودر نتيجه بر اثر باران شديدي سد شكسته شد وآب آن تمامي باغها وآباديها را نابود كرد وبه بيابان تيديل نمود.

 

سرگذشت اصحاب رَسّ

 

داستان اين قوم در 2 سوره قرآن ذكر شده است.آنها نيز بر اثر تكذيب پيامبرانشان نابود شدند.اما م رضا(ع)از زبان امام حسين(ع)نقل ميكند:3 روز قبل از شهادت پدرم مردي از اشراف تميم نزد وي آمد وگفت: پيرامون اصحاب رسّ وزمان ومكان زندگيشان و... مرا با خبر كن.

آنگاه پدرم فرمودند:آنها درختي به نام شاه درخت را ميپرستيدند اين قوم در مشرق زمين زندگي ميكردند وداراي 12 شهردر امتداد رودخانه اي بودند كه رَسّ ناميده ميشد.نام شهرها آبان،آذر،دي،بهمن،اسفندار،فروردين،ارديبهشت،خرداد،مرداد،تير،مهروشهريورنام داشت.بزرگترين شهرشان اسفندار نام داشت كه پادشاهي به نام تركوذ بن غابور از نوادگان نمرود بر آن حكومت ميكرد ودر خت اصلي صنوبر وچشمه اصلي در اين شهر قرار داشت.آنها اين درخت را كه در تمامي شهرها بود به عنوان معبود عبادت ميكردند،نوشيدن آب از آن چشمه را بر خود وحيوانات حرام كرده بودند وهر كس از آب آن ميخورد به قتل ميرساندند.آنها در هر ماه از سال يك روز را بعنوان عيد ميدانستند ودر آنروز كنار يكي از درختان مذكور رفته وقرباني ميكردند وآتش به پا ميكردند.وقتي كه دود غليظ آتش به آسمان ميرفت در برابر درخت  به خاك مي افتادند وگريه  وزاري ميكردند.شيطان نيز در آن موقع به كمك آنها ميرفت ودر شاخ وبرگ درخت حركت ايجاد ميكرد ودر اين هنگام صداي كودكي به گوش ميرسيد كه ميگفت:بندگانم من از شما راضي هستم.!!

در اين هنگام مردم خوشحا ل شده وشروع به شادي ميكردند.ضمنا همجنس بازي وخلافهاي ديگري نيز در ميان زنان ومردانشان رايج بود.هنگامي كه سركشي اصحاب رس از حد گذشت خداوند پيامبري از نوادگان يهودابن يعقوب كه نامش حنظله بود براي هدايت آنها مبعوث گرداند وبه راهنمائي آنها پرداخت اما زحمتش هيچ تاثيري نداشت.سرانجام با نفرين اين مرد درختان صنوبرشان خشك شد.آنها قضيه را متوجه همين پيامبر دانستند وتصميم به قتل او گرفتند.آنها چاهي را كنده كه انتهاي آن تنگ بود وحنظله را درون چاه انداخته ودربش را بستند.حنظله در ته چاه ناله ميكرد وآنها دربالاي چاه با شنيدن صداي مناجات او ميگفتند:اميدواريم خدايان ما ودر ختان صنوبر از ما راضي گردند وسبز شده وخشنودي خود را به ما نشان دهند.سرانجام حنظله در چاه به شهادت رسيد.در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحي نمود كه اين قوم را ببين كه حلم وبردباري من مغرورشان كرده وگمان كرده اند كه با كشتن نماينده من از عذابم در امان خواهند بود.به عزتم سوگند از آنها انتقامي سخت خواهم گرفت تا باعث عبرت جهانيان گردد.

روز عيد آنها فرا رسيد همه آنها در كنار درخت صنوبر جمع شده بودند كه ناگهان طوفان شديد وسرخ رنگي وزيدن گرفت وزمين تكاني خورد وزير پايشان تبديل به سنگي گداخته شد.از آسمان نيز صاعقه هايي از آتش بر آنها بارديدن گرفت  وبدنهاي آنها را به مس ذوب شده تبديل نمود.

 

سرگذشت هاروت وماروت

 

در زمان حضرت سليمان گروهي در كشور او به سحر وجادوگري ميپرداختند.سليمان دستور داد تمام نوشته ها واوراق آنها را جمع كرده ودر محل مخصوصي نگهداري كنند.پس از وفات سليمان گروهي از مردم، آنها را بيرون آورده وبه اشاعه وتعليم آن پرداختند.برخي نيز گفتند كه سليمان اصلا پيامبر نبود واز همين سحر وجادو در حكومتش استفاده ميكرد.گروهي از بني اسرائيل نيز از اين گروه تبعيت نمودند تا آنجا كه تورات را نيز كنار گذاشتند.وقتي كه جادوگري به اوج خود رسيد خداوند 2 انسان را بصورت فرشته مامور كرد تاسحرو عوامل ابطال آنرا به مردم بياموزند(تا مردم به كلك جادوگران پي ببرند)اما آنها از اين تعاليم سوء استفاده نمودند تا آنجا كه مشمول سرزنش خداوند قرار گرفتند.

 

منابع قرآني:

 

سباء:15-19 /ق:12 /فرقان:38 /بقره:32


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:27
می پسندم نمی پسندم

داستان قوم تبع،پیغمبران انطاکیه وبرصیصای عابد

داستان قوم تبع،پیغمبران انطاکیه وبرصیصای عابد

 

سرگذشت قوم تُبّع

 

  تنها در دو جا از قرآن مجید واژه تُبَّع آمده است.سرزمین یمن که در جنوب جزیره عربستان قرار دارد از سرزمینهای آباد و پربرکتی است که در گذشته مهد تمدن درخشانی بوده است وپادشاهانی که بر آن حکومت میکردند تبع نامیده میشدند وعلت این نامگذاری تبعیت مردم از آنها ویا اینکه یکی بعد از دیگری سر کار می آمدند بوده است.

نام یکی از آن پادشاهان اسعد ابوکرب بود.بنا به روایتی او مومن بود اما مردمش در گمراهی بودند.او پادشاه مقتدری بود وبسیاری از شهرها را زیر پرچم خود آورده بود.او در یکی از سفرهایش نزدیک مدینه آمد واز یهودیان خواست تا به آئین عرب درآیند وگرنه شهرشان را ویران میکند.شامول یهودی که اعلم علمای یهود بود به پادشاه گفت که این شهر هجرتگاه پیامبری از دودمان ابراهیم است  وبخشی از اوصاف پیامبر را نیز گفت و او را از تخریب شهر پشیمان نمود.

با آنکه اسعد خودش خوب بود اما خداوند به خاطر غرور وگمراهی قومش  آنها را کیفر نمود.


 سرگذشت پیغمبران انطاکیه

 

 خداوند در قرآن در ضمن 18 آیه سرگذشت چند تن از پیامبران پیشین که مامور هدایت قوم مشرک وبت پرستی بودند را بیان میکند واز آنها به اصحاب القریه یاد کرده که فرستادگان خود را تکذیب کردند وبه عذاب گرفتار شدند.شهر این قوم انطاکیه نام داشت.فرستادگان نیز از شاگردان عیسی وفرستادگان او بودند.

این پیامبران از مخالفت سرسختانه این قوم مایوس نشدند ودر پاسخ آنها گفتند:پروردگار ما میداند که ما قطعا فرستادگان او به سوی شما ایم و...

ولی این کوردلان در برابر منطق روشن آنها تسلیم نشدند بلکه بر خشونت خود افزودند وبه مرحله تهدید وشدت عمل گام نهادند وآنها را شوم و مایه بدبختی شهرشان دانستند وآنها را به سنگسار نیز تهدید کردند.

  رسولان الهی به آنها پاسخ دادند که شومی شما از خودتان است واگر درست فکر کنید به آن پی خواهید برد.سبب بدبختی شما ، اصرار بر گناه وشرک وبت پرستی است.  ماجرای این پیامبران وقوم مشرک در تمام شهر منتشر شد ومردی با ایمان که در یکی از محلات دور دست شهر نجاری میکرد پس از مطلع شدن از این قضیه وتهدید پیامبران از جان آنها بیمناک شده وبا سرعت خود را به مرکز کافران رساند وبه آنها توصیه هایی راجع به صدق گفتار پیامبران نمود وآنها را به تبعیت از پیامبران فراخواند وایمان خود را نیز علنی کرد ،اما حرفهایش هیچ تاثیری بر آنها نگذاشت وحتی آتش کینه وعداوتشان را برافروخت تا آنجا که وی را سنگسار کرده ومظلومانه به شهادت رساندند.روح او به آسمانها رفت وحتی در آنجا نیز میگفت که ای کاش این قوم میدانستند که خداوند مرا مشمول لطف وعنایت خویش قرار داده است.

بنا به گفته حق تعالی درنهایت ،این قوم بر اثر صیحه ای آسمانی ومرگبار خاموش شدند ومورد افسوس خداوند قرار گرفتند.

 

 سرگذشت حیرت انگیز برصیصای عابد

 خداوند در قرآن در مورد پیمان شکنی  منافقان وتنها گذاردن دوستان خود در لحظات سخت وحساس مثلی آورده وآنها را به شیطان تشبیه نموده است.

مشهور است که در میان بنی اسرائیل عابدی بود که نامش برصیصا بود وبر اثر سالها عبادت به درجه ای رسیده بود که حتی بیماران روانی را نیز شفا میداد.روزی زن جوانی که از طبقه ای مشهور بود برای شفا نزدش آوردند وبنا شد مدتی آنجا بماند تا شفا یابد.اما شیطان برصیصا را وسوسه کرد ونهایتا او کنترل خود را از دست داده وبه آن زن تجاوز نمود.بعد از مدتی معلوم شد که زن حامله شده وبرصیصا از ترس آبرو والبته اینبار نیز با توصیه شیطان، او را کشت ودر گوشه ای جنازه اش را دفن نمود.برادران زن از این جنایت عابد باخبر شدند وماجرا در شهر منتشر وبه گوش حاکم شهر رسید وبرصیصا ناچار شد به گناهش اقرار کند. در نتیجه او را محکوم به اعدام نمودند وروزی که قرار بود او را به دار بزنند شیطان مجددا به سراغش رفت وبه او گفت که به من ایمان بیاور تا تو را نجات دهم واو نیز چنین کرد،اما  نه تنها نجات نیافت  بلکه کافر از دنیا رفت.

 

منابع قرآنی:

دخان:37/ق:14/یس:13-31/حشر:16-17

 

 

 

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:25
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت یونس(ع)

 

داستان حضرت یونس(ع) 

 

 

قرن ها پیش در سرزمین نینوا منطقه ای از عراق، کودکی به دنیا آمد. نام آن کودک یونس بود، یونس فرزند متی.

سال ها از آن روز گذشت و یونس به سن جوانی رسید. یونس، جوانی راستگو و خداپرست بود. روزی از روزها از طرف خداوند به یونس وحی شد، و از آن روز به بعد او به پیامبری خداوندبرگزیده شد.

حضرت یونس(ع)مانند سایر پیامبران از همان روزی که به پیامبری رسید بسیار تلاش کرد تا قوم خود را از بت پرستی باز دارد و به سوی خداوند هدایت کند، اما قوم گمراه یونس از دستورات او سرپیچی و نافرمانی می کردند و به او می گفتند که تو یک دروغگو هستی نه پیامبر.

سال ها گذشت یونس(ع) همچون پدری دلسوز قوم خود را نصیحت می کرد اما قوم یونس همچنان نافرمانی می کردند. سرانجام در یکی از آن روزها به حضرت یونس وحی شد که ای یونس! بر این قوم نافرمان عذاب الهی نازل خواهد شد. مدتی گذشت، نشانه های عذاب آشکار شد و یونس در حالیکه خشمگین بود قوم خود را ترک کرد و ازشهر خارج شد.

یونس(ع) به سمت دریا رفت و در آنجا سوار کشتی ای که آماده حرکت بود شد. کشتی به حرکت افتاد. ناگهان ماهی بزرگی به کشتی حمله کرد، ماهی دهان خود را باز می کرد و از انها غذا می خواست. چاره ای نبود، یک نفر باید به جای دیگران غذای ماهی می شد تا خطر از بقیه افراد دور می شد. مسافران قرعه کشی را آغاز کردند. هر سه بار قرعه به نام یونس افتاد.

پس به ناچار حضرت یونس را به دریا انداختند.

قرعه به نام یونس(ع) افتاد. چاره ای نبود او باید غذای ماهی گرسنه می شد تا ماهی غول پیکر از آنجا می رفت و مسافران کشتی سالم می ماندند.

یونس(ع) را به دریا انداختند، ماهی او را بلعید. اما خداوند خواست که او سالم بماند، همان طور که خواست ابراهیم(ع) در میان آتش نمرود سالم بماند.

خداوند به ماهی وحی کرد که به پیامبرش آسیبی نرساند. خداوند می خواست حضرت یونس مدتی به تنهایی در این زندان عجیب بماند تا متوجه اشتباه خود بشود. اشتباه یونس آن بود که نباید قوم خود را رها می کرد و تا فرارسیدن عذاب الهی باید آنها را هدایت می کرد.

یونس(ع) پس از مدتی کوتاه، که در شکم ماهی اسیر بود متوجه اشتباه خود شد. پیامبر خدا رو به درگاه خداوند کرد و گفت: ای خدای بزرگ، ای خداوند بی همتا من از کاری که کرده ام پشیمانم. من را ببخش و توبه ی من را بپذیر.

خداوند توبه ی یونس را پذیرفت. به امر خداوند ماهی به کنار ساحل رفت و او را به درون خشکی انداخت. حضرت یونس که بسیار ضعیف و ناتوان شده بود مدتی بر روی ساحل بی حرکت ماند. باز هم لطف خداوند شامل حال پیامبرش شد.

خداوند بوته ی کدویی را برای یونس در ساحل دریا رویانید. برگهای کدو بزرگ بودند، یونس از آن برگها برای خود سایبانی درست کرد و بدن خود را برای در امان ماندن از سوزش آفتاب و حشرات با آنها پوشاند. 

پس از مدتی یونس(ع) راهی سرزمین خود شد و به سراغ قومش رفت تا ببیند عذاب الهی چه برسر آنها آورده است. یونس به شهر رسید، اما در شهر دیگر خبری از بت پرستی نبود و همه مردم خداپرست شده بودند.

یونس(ع) با تعجب علت را پرسید و متوجه شد آن زمان که با حالت ناراحتی قوم خود را رها کرده بود، مردم با دیدن نشانه های عذاب الهی توبه کرده و به خدای یکتا ایمان آورده بودند.حضرت یونس بسیار خوشحال شد و خدا را شکر کرد و از همان لحظه به بعد به هدایت بیشتر قوم خود پرداخت.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:24
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت هود(ع)


داستان حضرت هود(ع)

 

حضرت هود يكي از انبياي الهي است كه نام مباركش هفت بار در قرآن آمده ويك سوره نيز به نام ايشان مي باشد.هود از نوادگان حضرت نوح بوده وبا هفت واسطه به او مي رسد.ايشان را به اين خواطر هود مي گفتند كه از گمراهي قومش نجات يافته بود واز طرف خداوند براي هدايت قومش انتخاب شده بود.


رسالت حضرت هود(ع) 

حضرت هود در سن چهل سالگي بر قومي به نام عاد مبعوث شد.محل سكونت اين قوم در احقاف بوده است.آنها مردمي قوي وتنومند بودند وبا دستان خويش كوهها را مي شكافتند.همچنين صاحب شهرهاي آبادو وخرم بودند.آنها قومي طغيانگر،شهوت پرست ،گمراه ولجوج بودندو حاضر نبودند دست از كارهاي خلاف خود بردارند ودر برابر حق تسليم شوند.هود قوم خود را به پرستش خداي يگانه دعوت مي كرد ولي آنها دعوتش را نمي پذيرفتند وبه او نسبت دروغ مي دادند.

اين قوم خدا را به خاطر نعمتهايش سپاس نمي گفتند وغرق در غرور وشهوت بودند.هود بسيار آنها را نصيحت ميكرد اما اقدامات هود هيچ تاثيري بر آنها نگذاشت وآنها از هود درخواست تحقق وعده الهي كه همان نزول عذاب بود كردند.هود از سخنان آنها خشمگين شد وبه آنها گفت به زودي عذاب الهي بر شما نازل خواهد شد.پس منتظر باشيد.

 

سرانجام وحشتناك قوم عاد

 

پس از آنكه هود قوم خود را كه حدود هفتصد وشصت سال طول کشیدهدايت نمود وآنها از او سرپيچي كرده ودعوتش را اجابت نكردند مدت سه سال باران نباريد واين فقط هشداري بود مبني براينكه عذاب نزديك است.

 

هود از اين فرصت استفاده كرد ومجددا از آنها خواست كه توبه كرده وبه خدا ايمان بياورند.گروهي از مردم به نزد هود رفته واز او طلب دعا كردند.هود نيز در حق آنها دعا كرد ومجددا باران بر آنها نازل شد وسرسبزي وخرمي به سرزمينشان بازگشت اما آنها همچنان به كفر خود ادامه دادند طوريكه اين بار اراده خدا بر اين قرار گرفت كه عذاب را برآنها نازل نمايد.

 

خداوند متعال باد بسيار شديدي بر آنها نازك كرد كه به مدت هفت شب وهشت روز بر آنها وزيد ويكايك آنها را نيست ونابود نموده وبدنهايشان را قطعه قطعه نمود به طوريكه حتي يكي از آنها نيز زنده نماندند وفقط هود واطرافيانش از اين عذاب نجات يافتند.آنها بعد از پايان عذاب ونابودي كافرين به سرزمين حضرموت كوچ كرده وتا آخر عمر در آنجا زندگي نمودند.


منابع قرآني:

 

احقاف 21/ اعراف65-69-70-71 /هود50-52-53-56-57-58-59/ فجر8 /شعراء128-135 /حاقه 6-8 ذاريات41 /قمر18-20/



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:23
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت نوح(ع)

داستان حضرت نوح(ع)

 


حضرت نوع يكي از پيامبران عظيم الشان الهي است كه نام مباركش 43 بار در قرآن مجيد آمده است ونيز سوره اي به نام ايشان مي باشد.وي اولين پيامبر اولوالعزم است كه داراي شريعت وكتاب مستقل بوده ونيز اولين پيامبر بعد از ادريس مي باشد.شغلش نجاري ومردي بلند قامت وتنومند بوده وصورتي گندم گون داشته است.مركز بعثت ودعوتش در شامات وفلسطين وعراق بوده است.ايشان 2500 سال عمر كرد ومدت پيامبريش 950 سال بود و200 سال به دور از مردم به ساختن كشتي پرداخت ونيز 500 سال بعد از طوفان زندگي كرد.

 

در اواخر عمر جبرئيل بر او نازل شد وبه او اعلام كرد كه مدت نبوت وعمرت به سر آمده وبايد اسم اكبر وعلم نبوت را به پسرت سام واگذار نمائي وآن حضرت چنين كرد وپس از وصاياي خود دعوت حق را لبيك گفت .قبر او در نجف ودر بالاسر حضرت علي(ع) مي باشد.

 

 

 

رسالت حضرت نوح(ع)

 

نوح در850 سالگي به پيامبري مبعوث شد.مردم عصرش غرق در بت پرستي،خرافات وفساد بودند وآنقدردرعقايد خود لجوج بودند كه حاضر بودند بميرند اما دست ازعقايدشان بر ندارند.آنها دست فرزندان خود را گرفته وبه نزد نوح مي بردند وبه آنها مي گفتند كه در صورت زنده ماندن پس از ما هرگز از اين ديوانه پيروي نكنيد.حضرت نوح آنها را نصيحت مي كرد تا دست از بت پرستي وفساد بردارند اما آنها به ايشان توجهي نمي كردند وپيامبري او را انكار مي كردند واو را دروغگو مي خواندند.نوح در پاسخ آنها مي گفت: اگر من دليل روشني از پروردگارم داشته باشم آيا باز هم انكارم مي كنيد؟اي قوم؛من براي اين دعوت از شما اجر وپاداش نمي خواهم واجرم با خداست.نوح با دلسوزي آنها را نصيحت مي كرد وبه چشم فرزند خود به آنها نگاه مي كرد اما آنها بر عناد وكينه خود افزودند وگفتند با ما زيادي جر وبحث مي كني .اگر راست مي گوئي عذابي بر ما نازل كن.

 

 

 



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:21
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت موسي( ع)-1

داستان حضرت موسي( ع)-1

 

شناسنامه حضرت موسي

 

حضرت موسي يكي از پيامبران اولوالعزم است كه نام مباركش 136 بار در34 سوره قرآن آمده است.كلمه موسي به معناي از آب گرفته شده ميباشد.ايشان 500 سال بعد از حضرت ابراهيم ظهور كرد ولقب كليم الله به خود گرفت چون خداوند بدون واسطه با او سخن گفت.موسي پس از آنكه از جانب خدا مامور شدبه جانب كوه طور برود واز آنجا سرزمينهاي فلسطينيان را بنگرد در همانجا ودر سن 240 سالگي وفات يافت وهمانجا نيز به خاك سپرده شد

 

 پادشاه عصر موسي وخواب او

 

 حضرت موسي در زمان سلطنت رامسيس يا رعمسيس در شهر مصر متولد شد.رامسيس شبي در خواب ديد آتشي از طرف شام

 

(بيت المقدس)شعله ور شد وزبانه كشيد وبه طرف سرزمين مصر آمد وبه خانه هاي قبطيان افتاد وهمه خانه ها را سوزاند.سپس كاخها وخانه هاي آنها را نابود ساخت ولي به خانه هاي سبطيان (قوم موسي)آسيبي نرساند.فرعون در حاليكه وحشت زده شده بود از خواب بيدار ودر غم فرو رفت وساحران را براي تعبير خوابش فراخواند وآنها گفتند پيري از بني اسرائيل به دنيا خواهد آمد كه تو ويارانت را نابود خواهد كرد.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:20
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت موسي(ع)-2

داستان حضرت موسي(ع)-2

 

هجرت موسي به مدين

 

موسي تصميم گرفت به سرزمين مدين كه شهري در جنوب شام وشمال حجاز بود واز قلمرو فرعونيان جدا بود كوچ نمايد كه سفر سختي به نظر ميرسيد.اگر چه موسي در اين سفر از زاد وتوشه محروم بود اما از نعمت توكل وايمان به خدا بهره مند بود.موسي چندين روز در راه بود وپس از 8 روز راه رفتن واستفاده از برگ گياهان به مدين رسيد.وقتي نزديك شهر رسيد گروهي را ديد كه بر سر چاهي تجمع نموده وبراي گوسفندان آب ميكشند ودو دختر نيز كمي دورتر كنار گوسفندانشان ايستاده ومجالي براي برداشتن آب نداشتند.موسي متوجه شد كه آنها پدر پيري دارند وبه جاي او گوسفند چراني ميكنند.موسي دلوي را پر از آب نمود وگوسفندان آنها را سيراب نمود.موسي براي استراحت به زير سايه درختي رفت كه دختران به نزد پدر رفته وماجرا را تعريف نمودند.پير مرد دخترش صفورا را مامور كرد تا موسي را براي قدرداني به نزدش بياورند.موسي كه گرسنه بود چاره اي جز پذيرفتن دعوت نديد وبراي همين به راه افتادند وموسي براي اينكه نگاهش به دختر نيفتند از جلو حركت نمود.موسي پس از مشاهده پيرمرد وعلائم نبوت او به سوالاتش پاسخ داد و پيرمرد كه شعيب نام داشت به او آرامش داد واو را غذا داد.

 

 ازدواج موسي در خانه شعيب

 

صفورا كه وقار وجوانمردي موسي را ديده بود از پدر خواست تا او را براي نگهداري از گوسفندان استخدام كند وشعيب از اين پيشنهاد استقبال نمود.شعيب به موسي گفت من يكي از دخترانم را به نكاح تو در مي آورم به شرطي كه 8 سال براي من كار كني.موسي درخواست شعيب را پذيرفت وبا صفورا ازدواج نمود وبه زندگي خود در مدين ادامه داد.او پس از 10 سال سكونت در مدين در آخرين سال به شعيب گفت كه ميخواهم به مصر بازگردم .شعيب اموال موسي را به او داد وموسي در هنگام خروجش به شعيب گفت كه عصايي به من بده تا به دست بگيرم.شعيب او را به اتاقي راهنمايي كرد كه چند عصا از پيامبران گذشته در آنجا بود كه ناگهان عصاي نوح وابراهيم به طرف او جهيد ودر دستش قرار گرفت.شعيب به او گفت كه آنرا بگذارد وعصاي ديگري بردارد اما عصا تا 3 بار به سوي موسي حركت نمود.شعيب به موسي گفت همان را بردار كه خداوند آنرا به تو اختصاص داده.پس از اين ماجرا موسي اثاثيه خود را برداشت وبه همراه همسرش به طرف مصر حركت نمود.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:19
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت موسي-3

داستان حضرت موسي-3

 

معجزات موسي وايمان جادوگران

 

روز موعود فرا رسيد وجماعت انبوهي به محل نمايش آمدند.در ابتداي كار ساحران با غرور مخصوصي به موسي گفتند:اول توشروع ميكني يا ما شروع كنيم؟موسي در جواب گفت اول شما شروع كنيد.

 

ساحران طنابها ووسايل جادوگري خود را به زمين انداختند كه به صورت مارهاي بزرگي درآمدند وصحنه وحشتناكي را به وجود آوردند وقسم يادكردند كه ما پيروزيم.تمام فرعونيان غرق در شادي بودند.در اين هنگام موسي كه تك وتنها بود وفقط هارون در كنارش بود ترس خفيفي از شكست در برابر طاغوت در دلش بوجود آمد اما خدا به او وحي كرد كه نترس!قطعا پيروزي با توست.موسي عصاي خود را انداخت كه عصا به اژدهاي بزرگي تبديل شدوبه جان مارهاي مصنوعي افتاد وهمه را در لحظه اي كوتاه بلعيد.همه از ترس پا به فرار گذاشتند وعده اي نيز در زير دست وپا كشته شدند.فرعون از اين ماجرا بسيار تعجب نمود وساحران فهميدند كه اين كار ربطي به جادو ندارد.از اينرو به خاك افتاده وبه موسي وخدايش ايمان آوردند.فرعون با ديدن اين منظره بسيار عصباني شد وبه آنها گفت :قبل از اينكه به شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟اكنون دست وپاهاي شما را بر خلاف هم قطع ميكنم.اما ساحران به او گفتند كه ما به موسی وخدايش ايمان آورده ايم وتونیزهركاري ميخواهي بكن.

 

 پايداري ومقاومت موسي وقومش

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:16
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت موسي(ع)-4

داستان حضرت موسي(ع)-4

 

پيشنهاد بت سازي به موسي

 

پس از آنكه موسي ويارانش از درياعبور كرده وبسمت بيت المقدس در حركت بودند قومي را ديدند كه با خضوع مشغول پرستيدن بتها بودند.جاهلان بني اسرائيل با ديدن اين منظره از موسي خواستند تا براي آنها نيز معبودي قرار دهد.اما موسي آنها را سرزنش كرد وگفت كه سرانجام آنها چيزي جز هلاكت نيست.

 

 الطاف الهي

 

بني اسرائيل در مسير خود به سمت بيت المقدس به صحراي خشك وبي آب وعلفي رسيدند واز موسي تقاضاي آب نمودند.به دستور خداوند موسي عصاي خود را به زمين زد و12 چشمه(به تعداد قبائل بني اسرائيل)جوشيدن گرفت وهر قبيله اي آب مخصوص خود را نوشيد.آنها در ادامه مسير به صحراي شبه جزيره سينا رسيدند واز فرط گرما به موسي شكايت نمودند.با درخواست موسي خداوند تكه اي ابر برآنان فرستاد.در ادامه چون غذاي آنها تمام شده بود موسي مجددا از خداوند درخواست غذا كرد كه خداوند من وسلوي برايشان فرستاد.اما بهانه گيريهاي آنان تمامي نداشت وآنها براي به دست آوردن غذاهاي رنگارنگ به شهر رفتند.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:15
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت محمد-4

داستان حضرت محمد-4

 

 در مدینه سه گروه از یهودیان به نامهای بنی نضیر،بنی قریظه وبنی قینقاع زندگی می کردند که پیامبر با آنها پیمان عدم تعرض بست ولی آنها در هرزمانی که به دست می آوردند دست به پیمان شکنی می کردند.یک روز که پیامبر برای کاری به سراغ قوم بنی نضیر رفته بود آنها تصمیم گرفتند که پیامبر را به قتل برسانند که رسول خدا از طریق وحی از این توطئه آگاه شد وفورا به مدینه بازگشت ودستور آماده باش را صادر کرد.به دستور پیامبر کعب اشرف بزرگ آنها با نقشه ای به قتل رسید وزمانیکه یهودیان از این خبر ونیز قصد پیامبر برای جنگ مطلع شدند به داخل قلعه های محکم خود رفتند.

 

لشکر اسلام که وضعیت را اینگونه دید به محاصره قلعه پرداخت وپیامبر به آنها پیشنهاد کرد که هر چه دارند بردارند و مدینه را ترک کنند.آنها نیز چنین کردند وجنگ بدون خونریزی پایان یافت.

 

جنگ احزاب(خندق)

 

خداوند در قرآن در این مورد که جنگ همه جانبه اسلام وکفر بود آیاتی را نازل کرده است.نخستین جرقه این جنگ را بنی نضیر وبا تحریک کردن مشرکان مکه برای جنگ با پیامبر زدند.آنها قبیله بنی غطفان وسایر قبایل را نیز به این جنگ دعوت کردند ودر نتیجه همه با هم برای نابودی اسلام کمر همت بستند.رسول خدا زمانیکه از این ماجرا آگاه شد در مورد اینکه جنگ را در مدینه انجام دهند یا در خارج از مدینه با یاران خود مشورت کرد ولی در نهایت پیشنهاد سلمان فارسی مبنی بر کندن خندق در اطراف مدینه مورد موافقت پیامبر قرار گرفت ودر نتیجه این کار با همت وپشتکار مسلمانان واقعی انجام شد هر چند که منافقین از انجام اینکار نیز سر باز زدند.زمانیکه لشکر کفر به مرزهای مدینه رسید با خندق مواجه شد چیزی که تا به حال مثلش را ندیده بود.تعداد لشکر کفر در این جنگ بیش از ده هزار نفر وتعداد مسلمانان سه هزار نفر بود.لشکر کفر نزدیک یک ماه پشت خندق زمینگیر شد وکسی نتوانست از آن عبور کند .مشرکین که به دلیل سردی هوا ونیز کمبود آذوقه در مذیقه بودند تصمیم گرفتند تا بنی قریظه را که همپیمان پیامبر وساکن مدینه بودند علیه پیامبر تحریک کنند وآخر سر نیز موفق به انجام اینکار شدند اما پیامبر گروهی را که بالغ بر پانصد نفر بودند مامور مقابله  با آنها کردند.از آن طرف نیز چند نفر از پهلوانان قریش تصمیم گرفتند تا از خندق عبور کنند.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:13
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت محمد(ص)-1

داستان حضرت محمد(ص)-1

 

 شناسنامه حضرت محمد(ص)

 

پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) برترین پیامبران ورسولان وخاتم آنهاست وپس از او پیامبری نخواهد آمد.نام مبارکش چهار بار در قرآن آمده ونام دیگر ایشان احمد است که یکبار در قرآن آمده است.

 

ولی القاب آن حضرت به عنوان نبی-رسول-بشیر-نذیر-خاتم النبیین-الفاتح-نبی الرحمه-نبی التوبه-نبی الملحمه-رسول ا...-الماحی-العاقب-المقفی-المصطفی-النبی الامی-طه ویس و... ده ها بار در قرآن ذکر شده است.

 

 

ایشان فرزند عبدا... بی عبد المطلب است ومادرش نیز آمنه بنت وهب می باشد.تولد ایشان در در عام الفیل وسال 570 میلادی و ماه ربیع الاول می باشد.آن حضرت دارای همسران متعدد بود ولی برترین آنها خدیجه بود که بنا بر مشهور از او دارای شش فرزند گردید  وهمه نیز به جز حضرت زهرا(س)در عصر خودش از دنیا رفتند.



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:10
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت محمد(ص)-3

داستان حضرت محمد(ص)-3

 

 اعلامیه قریش ومحاصره اقتصادی

 

وقتیکه قریش از کشتن پیامبر ناامید شدند تصمیم به نوشتن عهدنامه ای میان خود گرفتند تا آنرا در کعبه نصب کنند وتا دم مرگ به آن عمل نمایند.مفاد عهدنامه شامل موارد زیادی از جمله قطع خرید وفروش،قطع رابطه خانوادگی وزناشویی با مسلمین وحمایت از مخالفان محمد(ص) در تمامی زمینه ها بود.متن این پیمان به امضای قریش رسید.

 

در طرف دیگر نیز ابوطالب از خویشاوندان خود خواست تا در تمامی زمینه ها از پیامبر پشتیبانی نمایند ونیز از همه خواست تا به دره ای واقع در میان کوههای مکه که به شعب ابیطالب معروف بود پناه ببرند.در آنجا ابوطالب برای جلوگیری از حملات ناگهانی قریش در نقاط مختلف پستهای دیدبانی گمارد.

 

محاصره تمام عیار مسلمین آنها را در فشار زیادی قرار داد اما ناله های کودکان که ناشی از گرسنگی و... بود هیچ تاثیری بر قریش نگذاشت.آنها با خوردن یک خرما وحتی نصف آن در شبانه روز زندگی را می گذراندند وفقط در ماههای حرام می توانستند وارد شهر شده وبه داد وستد بپردازند.این وضعیت سه سال به طول انجامید.پیامبر نیز در همین ایام به تبلیغ اسلام می پرداخت.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:9
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت لوط(ع)

داستان حضرت لوط(ع)

 

ایشان یکی از ÷یامبران بزرگی است که هم عصر ابراهیم بود ونام مبارکش در 7 سوره و27  بار در قرآن ذکر شده است.وقتی حضرت ابراهیم در سرزمین بابل مردم را به یکتا ÷رستی دعوت نمود لوط نخستین مردی بود که در آن شرایط سخت به وی ایمان آورد وهمواره در کنار او بود وس÷س به سرزمین سدوم (در اردن) آمد چرا که مردم آن منطقه غرق در انحراف وفساد ومخصوصا انحراف جنسی بودند.او درمیان قومش 30 سال زندگی کرد وآنها را بسوی خدا دعوت نمود واز عذاب الهی برحذر نمود اما کمتر در آن کوردلان اثر گذاشت.لوط سرانجام در 80 سالگی وفات یافت و  در مسجد الخلیل به خاک س÷رده شد.

 

رسالت حضرت لوط

 

 

مردم شهر سدوم از تبهکارترین انسانها بودند واز نظر اخلاقی بدترین مردم به شمار می آمدند.لوط قوم خود را به خدا دعوت کرد وآنها را از عذاب او بر حذرداشت وگفت من فرستاده خدا به سوی شما هستم وامین در تبلیغ رسالت اویم.درست نیست که شما طبیعت وسرشت خود را به تباهی کشانده وبا نظام طبیعی زندگی مخالفت ورزیده وبا مردان عمل ناروا انجام دهید واز زنان خود دست بردارید.ولی قومش بجای اینکه به سخن او گوش فرا دهند وی را تهدید کرده وگفتند اگر از نکوهش ما دست برنداری تورا از شهر بیرون خواهیم کرد.

 



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 22 بهمن 1394 ساعت: 11:2
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت لقمان وعزیر

داستان حضرت لقمان وعزیر

 

شرح حال حضرت لقمان(ع)

 

  حضرت لقمان یکی از حکمای صالح ووارسته بزرگ تاریخ میباشد که نامش 2بار در قرآن ذکر شده است و 1 سوره نیز به نامش میباشد.او فرزند عنقی بن مزید بن صارن ولقبش ابوالاسود بود.او از اهالی نَوبه بوده ،از این رو سیاه پوست ودارای لبهای درشت بود وقدمهای گشاد وبلند داشت،او مدتی چوپان و برده قین بن حسر از ثروتمندان بنی اسرائیل بود،سپس بر اثر بروز حکمت از او ،اربابش او را آزاد کرد.او بنده ای صالح بود که اکثر عمر خود را در میان بیابانها گذراند تا آنکه در زمان یونس بسوی مردم نینوا در موصل مبعوث گردید.او از کسانی است که عمر طولانی کرده وبا 400 پیامبر ملاقات نموده است.

 

حضرت لقمان دارای مقام حکمت بود.قرآن قسمتهایی از سخنان حکمت آمیز این مرد الهی را بازگو کرده است که خلاصه ای از آن به این شرح میباشد:

 

 

1-پسرم !چیزی را شریک خدا قرار مده که شرک ظلم بزرگی است



تاریخ ارسال پست: دو شنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 8:37
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت صالح(ع)

داستان حضرت صالح(ع)

 

حضرت صالح از پيامبران عظيم الشاني است كه نام مباركش نه بار در قرآن ذكر شده است.ايشان در 16 سالگي به پيامبري مبعوث وتا 120 سالگي به ارشاد قومش پرداخت ولي جز اندكي به او ايمان نياوردند.ايشان 280 سال عمر كرد وقبرش در وادي السلام نجف ميباشد.

 

رسالت حضرت صالح

 

خداوند بنده خود صالح را به ميان قوم ثمود فرستاد تا آنها را از گمراهي وبت پرستي نجات دهد .حضرت صالح از راههاي گوناگون به ارشاد قومش ميپرداخت وآنها را به پرستش خداي يگانه دعوت مينمود اما قوم ثمود به او ايمان نمي آوردند وبه پرستش بتهاي 70 گانه خود مشغول بودند.يكي از عادات آنها زياده روي در خوردن وآشاميدن وساختن بناهاي مجلل بود.اما صالح آنها را از اينكار منع ميكرد وبه ارشاد آنها ميپرداخت.اما قومش به جاي تمكين از او وي را به هذيان گوئي متهم مي كردند.آنها از صالح خواستند تا معجزه اي بياورد تا دليلي بر حقانيتش باشد.از اينرو خداوند معجزه اي روشن براي آنها آورد.

 

 

معجزه حضرت صالح



تاریخ ارسال پست: دو شنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 8:35
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ذالكفل وشعيب(ع)

داستان حضرت ذالكفل وشعيب(ع)

 

سرگذشت حضرت ذالكفل

 

 نام مباركش دو بار در قرآن آمده است.قرآن در مورد قومي كه به سويشان فرستاده شده مطلبي نفرموده اما مورخان بر اين عقيده اند كه او از فرزندان حضرت ايوب بوده ونام اصليش بشربن ايوب بوده است كه خداوند او را براي هدايت مردم روم فرستاده است.

 

وي مردم را به جهاد براي خدا دعوت مينمود اما مردم از او خواستند كه اگراز خدا بخواهي كه مرگ به سراغ ما نيايد جهاد خواهيم كرد.ذالكفل قضيه را در غالب مناجات به خدا عرضه كرد وخدا عمرشان را طولاني واورا كفيلشان قرار داد.

 

خداوند دعاي آنها را مستجاب نمود تا آنجائي كه صاحب فرزندان بسيار شدند تا جايي كه از عهده نگهداريشان برنيامدند ودر نتيجه از ذالكفل خواستند تا خداوند آنها را به وضع قبليشان برگرداند.

 

                     


تاریخ ارسال پست: دو شنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 8:34
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت داوود وسلیمان

داستان حضرت داوود وسلیمان

 

شناسنامه حضرت داوود(ع)

 

ایشان از انبیاء بنی اسرائیل است که علاوه بر قدرت معنوی ونبوت دارای حکومت وسیعی نیز بود ونام مبارکش 16 بار در قرآن ذکر شده است.ایشان در سرزمینی بین مصر وشام به دنیا آمد ونام پدرش ایشا بود.او 100 سال عمر کرد که 40سالش را بر مردم حکومت ورهبری نمود.

 

داوود به معنای کسی است که زخم دل خویش را با داروی محبت التیام بخشدونیز گفته اند کسی است که عشق وسوز خود را با اطاعت وفرمانبرداری از خداوند شفا بخشید.روایت شده که داوود کنیزی داشت که مامور بود هرشب درب خانه را قفل کند تا ایشان به عبادت بپردازند.شبی کنیزک مرد غریبه ای را در خانه دید وبه او گفت که با اجازه چه کسی وارد شده ای واو در جواب گفت که من بدون اجازه شاهان بر آنها وارد میشوم داوود از این صحبتها متوجه شد که ملک الموت به سراغش آمده است.

 

 وبه او گفت که چرا از قبل به من خبر آمدنت را ندادی ؟

 

 

عزرائیل گفت :من قبلا پیامهای زیادی را برایت فرستادم!

 



تاریخ ارسال پست: دو شنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 8:32
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ايوب(ع)

داستان حضرت ايوب(ع)

 

 حضرت ايوب از انبياء مشهور بوده ونام مباركش 4 بار در 4 سوره قرآن آمده است.ايوب از ريشه آب يؤوب يعني كسيكه بار ديگر سلامت ونعمت ومال وفرزندان به او بازگردانده شود بوده است.وي از فرزندان حضرت ابراهيم است.ايشان در سن 93 سالگي فوت كرد ودر قله كوه جحاف در حدود يمن به فاصله هشتاد ميل از عدن دفن شده است.

 

 سرگذشت ايوب وآزمايش عجيب او

 

ايوب در يكي از نواحي شام به نام بثنه زندگي ميكرده است و7 سال در آن شهر به عبادت وپرستش خداوند مردم را تبليغ مينموده وفقط سرانجام 3 نفر دعوت او را اجابت نموده اند.وي يكي از پيامبران است كه قرآن نبوت وپيامبري او را بيان كرده است.او فردي مهربان وبا تقوا بوده ودر مهمان نوازي شهرت داشته وقوم خود را به پرستش خدا دعوت مينموده است.

 

ايشان داراي مال فراواني بوده وداراي خدمه وحشم فراواني بوده ا ست.اوقاتي بر او گذشت كه همه اموال خود را از دست داد وبه انواع بلايا وامراض مبتلا گشت وجز زبانش كه به ذكر خدا مشغول بود عضو سالمي برايش نماند ولي او در تمامي اين مراحل صبر نمود وناله نكرد.بيماري او آنقدر طولاني شد كه هيچكس با او هيچ رابطه نداشت وبه خاط بيماريش او را از شهر بيرون نمودند وجز همسرش هيچكس ديگر به او مهرباني ننمود ودر راه نگهداري ومراقبت از او تمام مال ودارايي خود را از دست داد تا جائيكه مجبور شد براي گذران زندگي براي مردم كار كند.همه اين گرفتاريها صبر وشكر ايوب را زياد كرد تا آنجائيكه صبر او زبانزد خاص وعام شد.

 


تاریخ ارسال پست: دو شنبه 19 بهمن 1394 ساعت: 8:31
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت الياس(ع)

داستان حضرت الياس(ع)

 

شناسنامه حضرت الياس(ع)

 

ايشان يكي از پيامبران بني اسرائيل است كه نام مباركش 2بار بصورت جمع و1بار بصورت مفرد در 2سوره قرآن آمده است.او از نوادگان هارون برادر موسي است .نام پدرش ياسين ونام مادرش ام حكيم بوده است.طبق بعضي روايات ايشان از جمله پيامبراني است كه هنوز زنده است. در پاره اي از روايات آمده كه الياس همدوش بيابانها وخضر همرا با درياهاست وآندو در مراسم حج در بيايان عرفات حاضر ميگردند.

 

شيوه دعوت الياس وپادشاه معاصرش

 

روايت شده هنگامي كه يوشع بن نون بعد از موسي برسرزمين شام مسلط شد آنرا بين طوايف سبطي هاي دوازده گانه تقسيم نمود،يكي از آن گروهها كه الياس در ميانشان بود در سرزمين بعلبك سكونت نمودند خداوند الياس را بعنوان پيامبر برا ي هدايت مردم بعلبك فرستاد.طبق فرموده خداوند در قرآن،مردم اين ديار سخن الياس را تكذيب كردند واز دعوت او اطاعت ننمودند.بعلبك در آن زمان پادشاهي بنام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت دعوت مينمود.او زن بدكاري داشت كه وقتي شاه به سفر ميرفت او جانشين شوهرش ميشد وبين مردم قضاوت ميكرد.او منشي باايماني داشت كه 300 مومن را از حكم اعدامش نجات داده بود.او با شاهان متعددي همبستر شده واز آنها فرزندان بسياري داشت.شاه همسايه اي صالح داشت كه باغي در كنار قصرش  داشت ومورد احترام شاه بود .اما همسر شاه در غياب شاه آن مرد را كشت واموالش را غصب نمود.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 14:5
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت اسماعيل واسحاق

داستان حضرت اسماعيل واسحاق

 

 نام مبارك حضرت اسماعيل (ع) 12 بار در قرآن كريم و در 8 سوره ذكر شده است.اسماعيل يك كلمه عربي است .صاحب كشف الاسرار گويد:هاجر مادر اسماعيل هنگام زائيدن به درد ورنج زيادي گرفتار شد وبا خداوند چنين گفت( اسمع يا رب) بشنو اي پروردگار من.در پاسخ به او گفته شد :قد سمع ايل يعني خداوند شنيده است.سپس فرزند خود را به تركيب از سمع وايل اسماعيل نام نهاد.اسماعيل نخستين فرزند ابراهيم بوده واعراب از نسل اين پيامبر ميباشند.اسماعيل سرانجام در سن 107 سالگي وفات يافت وپيكرش را در كنار قبر مادرش در هجر اسماعيل كنار كعبه به خاك سپردند.منقول است كه اسماعيل داراي 12 پسر بود .يكي از فرزندان او قدار نام داشت كه نسل وآباد واجداد رسول خدا كه به اسماعيل ميپيوندد از اين پسر بوده است.

 

 شخصيت حضرت اسماعيل

 

 ايشان از اجداد پيامبر اسلام است .عطا بن رياح گويد:از پيامبران فقط 5 نفر به زبان عربي تكلم مينمودند وآنها عيارتند از هود،صالح،اسماعيل،شعيب ومحمد(ص) چنانكه در سوره مريم بيان شده است خداي تعالي او را صادق الوعد لقب داده است واو را از صابرين واخيار ونيكان قلمداد فرموده است.

 

 

اسماعيل مامور تبليغ قبيله جرهم در مكه بود ودر ميان آنها رشد ونمو كرده بود.مدت دعوت ورسالت وي 40 سال طول كشيد.



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 14:2
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت اسماعیل(ع)

داستان حضرت اسماعیل(ع)


سال ها از زندگی ابراهیم و ساره می گذشت و ابراهیم در آرزوی داشتن فرزندی بود. ابراهیم(ع) بارها و بارها از خداوند خواسته بود که به او فرزندی پاک و صالح اعطا کند و سرانجام این چنین هم شد. ابراهیم از هاجر که همسر دومش بود صاحب فرزندی شد به نام اسماعیل.با به دنیا آمدن اسماعیل شور و نشاط خواستی در خانه ابراهیم به پا شده بود و درست در همین هنگام بود که حسادت های ساره شروع شد. ساره از اینکه نمی توانست بچه درا شود بسیار ناراحت بود، به همین دلیل از جانب خداوند به ابراهیم وحی شد که ای ابراهیم، هاجر و اسماعیل را به سوی بیابان مکه بفرست.

 

ابراهیم با اینکه بسیار نارحت بود اما می دانست که این کار امتحانی است الهی، بنابراین هاجر و کودک شیرخواره اش را در بیابانی که حتی در آن قطره ای آب پیدا نمی شد تنها گذاشت و برگشت. هاجر در حالیکه گریه می کرد از ابراهیم پرسید: ای ابراهیم چرا ما را در این بیابان تنها می گذاری؟ کودکت در این بیابان از بین خواهد رفت. ابرالهیم با دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد، دست به دعا برداشت و گفت: پروردگارا من به خاطر اطاعت از فرمان تو همسر و کودکم را در این بیابان تنها می گذارم، نگهدار آنها باش.

 

 

طولی نکشید غذا و آبی که هاجر به همراه خود آورده بود تمام شد. اسماعیل بی تابی می کرد و آب می خواست. هاجر از جای خود بلند شد و به کنار کوه صفا رفت اما آبی در آنجا نبود سپس به سوی کوه مروه رفت آما در آنجا هم خبری از آب نبود. هاجر این مسیر را هفت بار رفت و برگشت اما حتی یک قطره آب هم پیدا نکرد.

 



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 14:1
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ابراهیم(ع) 2

داستان حضرت ابراهیم(ع)

 

در روزگاران گذشته، شهر شگفت انگیزی بود به نام بابل. بابل یکی از بزرگترین شهرهای آن زمان بود. شهری با ساختمان های بلند و بتخانه هایی با شکوه. حاکم شهر بابل فرد ظالمی بود به نام نمرود.نمرود خود را خدای بابل می دانست و به مردم دستور داده بود که او را بپرستند. البته مردم بابل تنها این یک بت را نداشتند بلکه آنها بتهایی با شکلهای مختلف می پرستیدند.

در شهر بابل روزگار به همین شکل می گذشت، تا اینکه ستاره شناسان پیش بینی کردند که، کودکی به دنیا خواهد آمد و حکومت نمرود را ازبین خواهد برد.

 

نمرود با شنیدن این خبر تمام سعی خود را برای از بین بردن این کودک به کار گرفت. ولی هیچ یک از روشها به نتیجه نرسید و سرانجام آن نوزاد به دنیا آمد. مادر نوزاد برای حفظ جان کودک، او را در گوشه ی غاری نزدیک محل زندگیش قرار داد و در همان جا کودکش را بزرگ کرد. نام آن کودک ابراهیم بود.

 

 

سیزده سال از ان ماجرا گذشت. ابراهیم دیگر به سن نوجوانی رسیده بود. در همین زمان بود که به همراه مادرش به شهر بازگشت. در راه بازگشت ابراهیم و مادرش به یک گله شتر رسیدند. ابراهیم بادیدین شترها از خود پرسید:این همه شتر چگونه بوجود آمده اند؟ این ها را چه کسی آفریده است؟

ابراهیم بارها و بارها این سوال به ذهنش رسیده بود اما جوابی برای آنها پیدا نکرده بود.



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 13:58
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ابراهیم(ع)

داستان حضرت ابراهیم(ع)

 

نام مبارك حضرت ابراهيم (ع) در 25 سوره از قرآن حداقل 69 بار تكرارشده است.راجع به اين پيامبر وحالات گوناگون او قريب 195 ايه آمده وسوره اي مستقل نيز به نام او در قرآن ميباشد.ايشان دومين پيامبر اولوالعزم ميباشد كه داراي كتاب وشريعت مستقل بوده ودعوت جهاني داشته است.

 

ابراهيم هنوز متولد نشده بود كه پدرش از دنيارفت وعمويش آذر سرپرستيش را به عهده گرفت.او در شهر اور به دنيا آمد و ولادتش در زمان نمرود بود.در زمان ابراهيم علاوه بر بت پرستي پرستش ماه وخورشيد وستارگان نيز رواج داشت.

 

در زمان تولد ابراهيم منجمان به نمرود خبر دادند به زودي پسري متولد ميشود كه حكومت تو را به هم ميريزد وسبب نابودي تو ميشود.نمرو كه ادعاي خدايي داشت وبا استفاده از جهالت مردم بر آنها حكومت ميكرداز شنيدن اين خبر ناراحت شد و در مورد تولدش سوال كرد.نمرود براي زنان باردار قابله ها وماموران خود را به كار گرفت تا جنس نوزاد را گزارش دهند واگر نوزاد پسر بود او را به قتل برسانند.مادر ابراهيم نيز بارها آزمايش شد اما كسي به باردار بودن او آگاه نشد.خداوند وجود او را از چشم دشمنان پنهان داشت تا نوزاددر خارج از شهر متولد شد.مادر كودك خود را به دور از چشم دشمنان بزرگ كرد تا اينكه دوران كودكي سپري شد وبه 13 سالگي رسيد واز مادر خواست كه او را به خانه ببرد.ابراهيم با ديدن ماه وستارگان وساير اجرام به اين نكته پي برد كه همه اينها آفريدگاري دارد وبيهوده خلق نشده است وبدينوسيله توحيد را در آن زمان ترسيم كرد.

 


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 13:57
می پسندم نمی پسندم

داستان پیروزی اسلام

داستان پیروزی اسلام


مدتها از آن روزی که خدیجه و علی به پیامبر ایمان آورده بودند می گذشت. روز به روز به تعداد یاران پیامبر اضافه می شد و محمد(ص) دست از رسالت خود بر نمی داشت. سرانجام کار به جایی رسید که بزرگان قریش شروع به آزار و اذیت پیامبر کردند. پیروانش را شکنجه می دادند، خانه های آنها را خراب می کردند و حتی چند نفر از تازه مسلمان ها را به شهادت رساندند. عاقبت رسول خدا تصمیم گرفت برای نجات جان خود و پیروانش از از شهر مکه خارج شوند. آنهابه دره ای به نام شعب ابی طالب هجرت کردند.

 

گرمای شدید، کمبود آب و غذا زندگی را بسیار سخت کرده بود و فشار برروی پیامبر و یارانش به اندازه ای بود که عموی پیامبر و خدیجه همسر وفادارش در آن سال ها از دنیا رفتند. با وفات خدیجه و ابوطالب پیامبر دو یار و پشتیبان خود را ازدست داد، اما در آن روزهای سخت علی و فاطمه در همه حال همراه او بودند.

روزها سپری می شد و شکنجه ها بیشتراز روز قبل. بزرگان قریش وقتی دیدند محمد دست از دعوتش به اسلام برنمی دارد نقشه ی دیگری کشیدند. آنها تصمیم گرفتند از هر قبیله شجاع ترین جوان های شمشیر زن را انتخاب کنند و همگی آنها را درشب به خانه ی محمد بفرستند تا او را بکشند. اما خداوند پیامبرش را از این ماجرا باخبر کرد و به او وحی کرد که از مکه به یثرب هجرت کند. پیامبر، علی را از این ماجرا باخبر کرد. آن شب علی در بستر پیامبر خوابید و دشمنان نتوانستد نقشه ی خود را عملی کنند. محمد(ص) به یثرب رسید. مردم یثرب از ایشان استقبال کردند و برای پیامبر خانه ای ساختند و آن شهر را مدینه النبی، یعنی شهر پیامبر نامیدند.

کافران که می دیدند هر روز به تعداد مسلمان ها اضافه می شود، نقشه جنگ کشیدند.



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 13:56
می پسندم نمی پسندم

داستان پیامبر و جبرئیل

داستان پیامبر و جبرئیل

 

محمد پس از گذراندن چندین سال در خانه ی عمویش ابوطالب، دیگر به سن جوانی رسیده بود. جوانی درست کار و خوش اخلاق که در آن زمان بیست و پنج سال داشت. درست در همان سالها عموی محمد در جستجوی کاری مناسب برای برادرزاده اش بود که ناگهان به یاد خدیجه و کاروان او افتاد. خدیجه یکی از ثروتمندترین افراد مکه و زنی درستکار و مهربان بود. ابوطالب به نزد خدیجه رفت و از او خواست تا محمد را با کاروانش راهی شام کند، خدیجه هم چون محمد را می شناخت و می دانست که همه از امانتداری او تعریف می کنند و به او محمد امین می گویند، پیشنهاد ابوطالب را پذیرفت و محمد را برای تجارت به سرزمین شام فرستاد.

پس از گذشت یک سال از حرکت کاروان خدیجه سرانجام کاروان به شهر خود بازگشت.

 

خدیجه شیفته ی درستکاری، امانداری و اخلاق نیکوی محمد شد و سرانجام با او ازدواج کرد. حالا دیگر محمد جوان همسری مهربان داشت و پس از گذشت مدتی در کنار همسر و فرزندانش به آسایش و راحتی رسیده بود.

مدت ها از آنروز گذشت. خشکسالی همه جای شهر مکه را فراگرفته بود. در این اوضاع، تهیه غذا برای خانواده ها بسیار سخت شده بود، به خصوص خانواده های پرجمعیت. خانواده ی ابوطالب، عموی پیامبر نیز با این مشکل مواجه بودند. محمد تصمیم گرفت برای کمک به عمویش یکی از فرزندان او را به خانه خود بیاورد. ابوطالب پسر کوچکی به نام علی داشت، محمد او را به خانه خود آورد. دیگر علی نیز یکی از فرزندان محمد به حساب می آمد.



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:51
می پسندم نمی پسندم

داستان اصحاب الجنه،غرور ثروت وکشتن پیامبران

داستان اصحاب الجنه،غرور ثروت وکشتن پیامبران

 

 سرگذشت صاحبان باغ سرسبز

 

 1-سرگذشت صاحبان باغ سرسبز(اصحاب الجنه)در قرآن مجید در ضمن 17 آیه ذکر شده است.مشهور است که در زمانهای قبل از اسلام در یمن حدود 4فرسخی صنعا روستایی به نام صروان یا ضروان وجود داشته که پیرمرد مومنی در آنجا باغی بسیار سرسبز وپر درخت داشت وبه قدری به فکر فقرا بود که از محصول باغ به اندازه نیاز خود برمیداشت ومابقی را به فقرا میبخشید.فقرا هر سال موقع برداشت محصول به باغ رفته وسهم خود را دریافت میکردند.صاحب باغ همیشه به فرزندانش توصیه میکرد که از یاد فقرا غافل نشوند.

 

بالاخره پیرمرد، مرد وباغ به فرزندانش رسید.اما آنها برخلاف سفارش پدر مستمندان را فراموش کرده وهم قسم شدند که از محصول باغ، آنها را بی نصیب کنند.آنها در موقع فصل برداشت محصول بصورت مخفیانه به باغ رفته ومحصولات خود را برداشت کردند تا فقرا متوجه نشوند وچیزی طلب نکنندو برای این بخلشان مورد غضب خداوند قرار گرفتند وباغ آنها با تمامی درختانش بر اثر صاعقه ای تبدیل به خاکستر شد.برادران بخیل وقتی صبح زود واز همه جا بی خبر برای برداشت محصول به باغ رفتند  جز خاکستر چیزی مشاهده نکردند وفکر کردند که راه را اشتباه آمده اندو بدینوسیله به اشتباه خود پی بردند.یکی از برادران که عاقل تر بود به بقیه گفت :آیا به شما نگفتم تسبیح خدا کنید واز مخالفت با او دست بردارید ولی شما گوش نکردید وبه این روزگار افتادید.آنها نیز توبه کردند و از خداوند خواستند تا باغ بهتری به آنها عنایت کند.

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:50
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ادريس(ع)

داستان حضرت ادريس(ع)


حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را به مردم درس مي داده است.

 

ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم پنج پيامبر فاصله بوده است.ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود .



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:48
می پسندم نمی پسندم

آغاز بعثت

آغاز بعثت

 

رسول خدا هرسا ل مدتی در کوه حراء به تنهایی مشغول عبادت می شد وخوابهای صادقانه می دید ودر دره های مکه بر هر سنگ ودرختی که گذر می کرد صدای السلام علیک یا رسول ا... می شنید.

 

ایشان درچهل سالگی ودر روز 27 رجب در حالیکه در داخل غار مشغول عبادت بود با صدایی مواجه شد که به او گفت:اقرا،بخوان.این صدا ،صدای جبرئیل بود.از آنجائیکه او بی سواد بود گفت که نمیتوانم بخوانم اما جبرئیل دوباره از او این درخواست را تکرار کرد واین عمل تا 3 بار ادامه یافت.پیامبر بعد از نزول وحی به خانه رفت واز همسرش خواست تا او را بپوشاند.

 

ایشان در حالیکه در بستر بود آیات آغازین سوره مدثر بر او نازل شد:

 

ای در بستر خواب آرمیده.برخیز ومردم را هشدار ده وپروردگارت را بزرگ بشمار ولباست را پاک کن و...

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:47
می پسندم نمی پسندم

ازدواج زکریا با اَشیاع

ازدواج زکریا با اَشیاع

 

در میان بنی اسرائیل دو خواهر برجسته وبزرگ زاده وجود داشتند که یکی به نام حَنّه ودیگری به نام اشیاع که نام پدرشان فاقوذا فرزند فتیل از اولاد سلیمان بن داوود واز خاندان یهودا فرزند حضرت یعقوب ونام مادرشان مرتا میباشد.

 

حنه واشیاع هردو از یک پدر ومادر بودند وهر دو به افتخار همسری پیامبری در آمده بودند که اولی به همسری عمران ودومی را زکریا به همسری برگزید.اشیاع از بانوان مجلله دنیا وخواهر حضرت مریم بود و در قرآن نیز به او اشاره ای شده است.

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:46
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد