داستان پیروزی اسلام

تبلیغات

موضوعات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    یادداشت کن لذت ببر
    به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم مطالبی که در وبلاگ براتون گذاشتم مورد استفاده تان قرار بگیرد و خوشتان بیاید اگر هم از مطالب خوشتان امد یا دوست نداشتید حتما در قسمت نظرات بنویسید خوشحال میشم نظرات شما عزیزان را بدانم.این وبلاگ در تاریخ اذر ماه 1393 شروع به کار کرده برای شما دوستان عزیز.......... امیدوارم روز خوبی داشته باشید در وبلاگ بنده .

امکانات جانبی



ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 3467
    کل نظرات کل نظرات : 40
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 18

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 2060
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 3090
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 206
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 309
    آي پي امروز آي پي امروز : 687
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 1030
    بازدید هفته بازدید هفته : 8123
    بازدید ماه بازدید ماه : 9663
    بازدید سال بازدید سال : 80747
    بازدید کلی بازدید کلی : 268142

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.147.86.246
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

پربازدید

تصادفی

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان یادداشت کن لذت ببر و آدرس yaddashtkon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

داستان پیروزی اسلام

داستان پیروزی اسلام


مدتها از آن روزی که خدیجه و علی به پیامبر ایمان آورده بودند می گذشت. روز به روز به تعداد یاران پیامبر اضافه می شد و محمد(ص) دست از رسالت خود بر نمی داشت. سرانجام کار به جایی رسید که بزرگان قریش شروع به آزار و اذیت پیامبر کردند. پیروانش را شکنجه می دادند، خانه های آنها را خراب می کردند و حتی چند نفر از تازه مسلمان ها را به شهادت رساندند. عاقبت رسول خدا تصمیم گرفت برای نجات جان خود و پیروانش از از شهر مکه خارج شوند. آنهابه دره ای به نام شعب ابی طالب هجرت کردند.

 

گرمای شدید، کمبود آب و غذا زندگی را بسیار سخت کرده بود و فشار برروی پیامبر و یارانش به اندازه ای بود که عموی پیامبر و خدیجه همسر وفادارش در آن سال ها از دنیا رفتند. با وفات خدیجه و ابوطالب پیامبر دو یار و پشتیبان خود را ازدست داد، اما در آن روزهای سخت علی و فاطمه در همه حال همراه او بودند.

روزها سپری می شد و شکنجه ها بیشتراز روز قبل. بزرگان قریش وقتی دیدند محمد دست از دعوتش به اسلام برنمی دارد نقشه ی دیگری کشیدند. آنها تصمیم گرفتند از هر قبیله شجاع ترین جوان های شمشیر زن را انتخاب کنند و همگی آنها را درشب به خانه ی محمد بفرستند تا او را بکشند. اما خداوند پیامبرش را از این ماجرا باخبر کرد و به او وحی کرد که از مکه به یثرب هجرت کند. پیامبر، علی را از این ماجرا باخبر کرد. آن شب علی در بستر پیامبر خوابید و دشمنان نتوانستد نقشه ی خود را عملی کنند. محمد(ص) به یثرب رسید. مردم یثرب از ایشان استقبال کردند و برای پیامبر خانه ای ساختند و آن شهر را مدینه النبی، یعنی شهر پیامبر نامیدند.

کافران که می دیدند هر روز به تعداد مسلمان ها اضافه می شود، نقشه جنگ کشیدند.



تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 15 بهمن 1394 ساعت: 13:56
می پسندم نمی پسندم

داستان پیامبر و جبرئیل

داستان پیامبر و جبرئیل

 

محمد پس از گذراندن چندین سال در خانه ی عمویش ابوطالب، دیگر به سن جوانی رسیده بود. جوانی درست کار و خوش اخلاق که در آن زمان بیست و پنج سال داشت. درست در همان سالها عموی محمد در جستجوی کاری مناسب برای برادرزاده اش بود که ناگهان به یاد خدیجه و کاروان او افتاد. خدیجه یکی از ثروتمندترین افراد مکه و زنی درستکار و مهربان بود. ابوطالب به نزد خدیجه رفت و از او خواست تا محمد را با کاروانش راهی شام کند، خدیجه هم چون محمد را می شناخت و می دانست که همه از امانتداری او تعریف می کنند و به او محمد امین می گویند، پیشنهاد ابوطالب را پذیرفت و محمد را برای تجارت به سرزمین شام فرستاد.

پس از گذشت یک سال از حرکت کاروان خدیجه سرانجام کاروان به شهر خود بازگشت.

 

خدیجه شیفته ی درستکاری، امانداری و اخلاق نیکوی محمد شد و سرانجام با او ازدواج کرد. حالا دیگر محمد جوان همسری مهربان داشت و پس از گذشت مدتی در کنار همسر و فرزندانش به آسایش و راحتی رسیده بود.

مدت ها از آنروز گذشت. خشکسالی همه جای شهر مکه را فراگرفته بود. در این اوضاع، تهیه غذا برای خانواده ها بسیار سخت شده بود، به خصوص خانواده های پرجمعیت. خانواده ی ابوطالب، عموی پیامبر نیز با این مشکل مواجه بودند. محمد تصمیم گرفت برای کمک به عمویش یکی از فرزندان او را به خانه خود بیاورد. ابوطالب پسر کوچکی به نام علی داشت، محمد او را به خانه خود آورد. دیگر علی نیز یکی از فرزندان محمد به حساب می آمد.



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:51
می پسندم نمی پسندم

داستان اصحاب الجنه،غرور ثروت وکشتن پیامبران

داستان اصحاب الجنه،غرور ثروت وکشتن پیامبران

 

 سرگذشت صاحبان باغ سرسبز

 

 1-سرگذشت صاحبان باغ سرسبز(اصحاب الجنه)در قرآن مجید در ضمن 17 آیه ذکر شده است.مشهور است که در زمانهای قبل از اسلام در یمن حدود 4فرسخی صنعا روستایی به نام صروان یا ضروان وجود داشته که پیرمرد مومنی در آنجا باغی بسیار سرسبز وپر درخت داشت وبه قدری به فکر فقرا بود که از محصول باغ به اندازه نیاز خود برمیداشت ومابقی را به فقرا میبخشید.فقرا هر سال موقع برداشت محصول به باغ رفته وسهم خود را دریافت میکردند.صاحب باغ همیشه به فرزندانش توصیه میکرد که از یاد فقرا غافل نشوند.

 

بالاخره پیرمرد، مرد وباغ به فرزندانش رسید.اما آنها برخلاف سفارش پدر مستمندان را فراموش کرده وهم قسم شدند که از محصول باغ، آنها را بی نصیب کنند.آنها در موقع فصل برداشت محصول بصورت مخفیانه به باغ رفته ومحصولات خود را برداشت کردند تا فقرا متوجه نشوند وچیزی طلب نکنندو برای این بخلشان مورد غضب خداوند قرار گرفتند وباغ آنها با تمامی درختانش بر اثر صاعقه ای تبدیل به خاکستر شد.برادران بخیل وقتی صبح زود واز همه جا بی خبر برای برداشت محصول به باغ رفتند  جز خاکستر چیزی مشاهده نکردند وفکر کردند که راه را اشتباه آمده اندو بدینوسیله به اشتباه خود پی بردند.یکی از برادران که عاقل تر بود به بقیه گفت :آیا به شما نگفتم تسبیح خدا کنید واز مخالفت با او دست بردارید ولی شما گوش نکردید وبه این روزگار افتادید.آنها نیز توبه کردند و از خداوند خواستند تا باغ بهتری به آنها عنایت کند.

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:50
می پسندم نمی پسندم

داستان حضرت ادريس(ع)

داستان حضرت ادريس(ع)


حضرت ادريس يكي از پيامبران الهي است كه نامش دو بار در قرآن كريم آمده است.ادريس كلمه اي غير عربي است ونامگذاريش به اين اسم به اين دليل است كه او حكم خدا وسنتش را به مردم درس مي داده است.

 

ادريس از لحاظ تقدم زماني بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پيامبران شمرده شده وميان او وآدم پنج پيامبر فاصله بوده است.ادريس در مصر متولد ودر سيصد سالگي رحلت فرمود .



تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:48
می پسندم نمی پسندم

آغاز بعثت

آغاز بعثت

 

رسول خدا هرسا ل مدتی در کوه حراء به تنهایی مشغول عبادت می شد وخوابهای صادقانه می دید ودر دره های مکه بر هر سنگ ودرختی که گذر می کرد صدای السلام علیک یا رسول ا... می شنید.

 

ایشان درچهل سالگی ودر روز 27 رجب در حالیکه در داخل غار مشغول عبادت بود با صدایی مواجه شد که به او گفت:اقرا،بخوان.این صدا ،صدای جبرئیل بود.از آنجائیکه او بی سواد بود گفت که نمیتوانم بخوانم اما جبرئیل دوباره از او این درخواست را تکرار کرد واین عمل تا 3 بار ادامه یافت.پیامبر بعد از نزول وحی به خانه رفت واز همسرش خواست تا او را بپوشاند.

 

ایشان در حالیکه در بستر بود آیات آغازین سوره مدثر بر او نازل شد:

 

ای در بستر خواب آرمیده.برخیز ومردم را هشدار ده وپروردگارت را بزرگ بشمار ولباست را پاک کن و...

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:47
می پسندم نمی پسندم

ازدواج زکریا با اَشیاع

ازدواج زکریا با اَشیاع

 

در میان بنی اسرائیل دو خواهر برجسته وبزرگ زاده وجود داشتند که یکی به نام حَنّه ودیگری به نام اشیاع که نام پدرشان فاقوذا فرزند فتیل از اولاد سلیمان بن داوود واز خاندان یهودا فرزند حضرت یعقوب ونام مادرشان مرتا میباشد.

 

حنه واشیاع هردو از یک پدر ومادر بودند وهر دو به افتخار همسری پیامبری در آمده بودند که اولی به همسری عمران ودومی را زکریا به همسری برگزید.اشیاع از بانوان مجلله دنیا وخواهر حضرت مریم بود و در قرآن نیز به او اشاره ای شده است.

 


تاریخ ارسال پست: چهار شنبه 14 بهمن 1394 ساعت: 11:46
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد