وقتی در منطقه "سد دربندی خان " داخل خاک عراق بروی تانک نشسته بودم و از هوای سبک و دلچسب کوه های کردستان لذت می بردم و برای لحظه ای از جنگ و مرگ دور بودم خیره به خورشید نگریستم وعطسه ای کردم سرم به طرف پایین آسوده خیال دو پایم را نگاه می کرد و نمی دانستم این آخرین بار است که آن دو را می بینم . پیش از شنیدن صدای شلیک مسلسل سنگین نیروهای مقا بل به چشم خود دیدم اول "ران " سمت چپ سپس" ران " سمت راستم از هم پاشید و متلاشی شد نا خود آگاه خود را از بالای تانک به زمین انداختم و دستانم از آن به بعد وظیقه و عملکرد جدید خود را آغاز کرد مسافتی طولانی را با دو پای ریشه ریشه شده بی حس به کمک دستانم سینه خیز رفتم تا نیمه فوقانی جسم خویش را به زندگی برگردانم .این اپیزود مجروح شدن پدرم قسمت بزرگ و مهمی از بنای فکری من بود و شاید دلیل اصلی ورود من به نیروی هوایی سپاه پاسداران . در ابتدا انگیزه و هدف خواصی نداشتم و همین نظامی بودن برایم کافی بود اما بعد از چندی به دلیل داشتن شرایط و توانایی های مناسب جسمی و هوشی برای رسته خلبانی انتخاب و تحت آموزش قرار گرفتم . در شروع سیستم آموزش آمریکایی و پرواز با هواپیمای اف5 که دقیقا مانند یک خودکار بیک غول پیکر بود و همیشه پرواز با آن من را به یاد دوران تحصیل و کودکی می انداخت . چون معلمی داشتیم که در صورت انجام ندادن تکالیف خودکار بیک را میان استخوان انگشتان مان می گذاشت و دندانهای خویش و انگشتان دانش آموز را فشار می داد تا حالی پنهان و قوی در درونش ارضاع شود . بدلیل مهارت در پرواز با هواپیمای شکاری و قدیمی اف 5 من جزوه افرادی بودم که برای آموزش پرواز با میگ 29 و اعزام به روسیه انتخاب شدن . سفر به روسیه نقطه تغییر و عطفی در زندگی من بود
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: داستان تخیلی و تنرسناک ، ،
برچسبها: