کار در کارگاه کفش دوزی سختی خواص خودش را دارد بوی تند و گیج کننده چسب کار یکنواخت و سخت در حالت نشستن مستمر از کارگران کفاش افرادی با روانی خسته و افسرده و درندگی اخلاقی می سازد . در گذشته میان صنف کفاش رسم براین بود تا حقوق و دستمزد را آخر هفته یعنی بعد از ظهر پنج شنبه دریافت کنند . و در همین بعد از ظهر آخر هفته ها بود که سیل کارگران به طرف " قلعه شهر نو " برای رفع تنش و فشار یک هفته وخوشگذرانی و ارضاع نیاز جنسی سرازیر بود . در یک بعد از ظهر پنج شنبه گرم تابستان بود که کارگران کارگاه من را به اسرار از سر خنده و شوخی و این که من تا به آن روز به "شهر نو " نرفته بودم بردنند .سوار بر اتوبوس دو طبقه "لیلاند " شدیم و در میدان گمرک (میدان رازی) پیاده و وارد خیابان راه پیما شدیم خیابانی پر از مغازه و شلوغ و انباشته از مردان از همه سنین بود . انگار زنان از زمین محو شدن و یا اصلا خلق نشدن همه مرد و همه جا مرد برزخ مردان بود از تمامی اقشار متوسط به پایین به دروازه ای رسیدیم. دو دژبان و چند پلیس در اینسوی و آنسوی دروازه بودنند و از ورود افراد کم سن و سال و سربازان جلو گیری می کردنند . من که تازه ریش و سبیلم جوانه زده بود در میان همکارانم و انبوه جمعیت از دروازه گذشتم. خیابان و محله ای بود درست مانند دیگر محله های قدیمی شهر تهران با خانه هایی که در ب همه آنها باز بود و مردان داخل و خارج می شدنند.یاد پیرمرد همسایه افتادم که می گفت : "قلعه شهر نو" تهران را در زمان قاجار مردی سفید موی به نام " زال ممد" پایه گذاشت . او تمامی زنان فاحشه اطراف وخارج از شهر تهران را در مکان فعلی ( خیابان کارگر جنوبی میدان رازی و دقیقا در مکان فعلی بیمارستان فارابی و فرهنگسرای رازی) جمع کرد و با ساخت آلونک آنان و بچه های نا مشروع آنها را اسکان داد . و مرکزی شد برای فحشاء. در زمان رضا شاه سرمایه داری خیر و زرتشتی بنام "ارباب جمشید" با صرف هزینه شخصی دست به ساخت خانه های مرتب و مفید در آنجا برای آن زنان و بچه هایشان زد. که باعث لقب شهر نو شد و در زمان نخست وزیری " قوام " و "رزم آرا "دور تا دور آن محله دیوار کشیده شد . درست مانند برلین .و به خاطر این دیوار لقب "قلعه شهر نو " به آن دادنند . خیابان هایی هم بنام "جمشید " و" قوام "در آنجا نام گذاری شد . و آنجا شد مرکز ثقل نیاز , تماس, غم, محبت, تنفروشی , ظلم, جنایت, تباهی , اضمحلال ,مهربانی . و هر آنچه که در جای دیگر کم وکمرنگ بود در آنجا با غلظت فراوان یافت می شد. بنا به توصیه دوستان همراهم که همه به اتفاق از خانه "اشرف چهار چشم " و کیفیت خانمهای او تعریف می کردنند . تصمیم گرفتیم به خانه "اشرف چهار چشم " برویم . از در خانه ای قدیمی وارد حیاط شدیم .چند پله را طی کردیم تا اختلاف سطح کوچه و خیابان با حیاط از بین برود . حیاطی سرشار از "حیاط " با حوزی چهار گوش در مرکز و ساختمان و اطاق در دو سو با سطحی که با آجر فرش شده بود . در جلوی هر دو ساختمان تراس بود در گوشه حیاط کنار پله ای که به تراس راه داشت میزی بود و خانمی چاق و آرایش کرده با سیگاری در گوشه لب و دو مرد تنو مند در دو سویش آنجا نشسته بود. این خانم چاق که با نام "مامان" صدایش می کردنند .کارش فروش" ژتون" بود . ژتون عشق و محبت . داخل حیاط پر بود از صندلی های چوبی لهستانی وچند مبل کهنه درست مثل مطب دکتر ,آرایشگاه, حمام نمره, برای نشستن مشتری ها , منتظران , تشنگان جسم و عشق,ارواح خسته از زندگی زمینی ,گرسنگان جسم و تن و بدن, و تمامی کسانی که چشم به بالکن روبروی هر اطاق داشتنند. تا زنی بیاید خود را نشان بدهد بقصد عرضه جسم و تن .
ادامه دارد
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ایرانی ، ،
برچسبها: